اخبار لفور
✳️ داستان "طالب و زهره" : ⭐️ قسمت پنجم ⭐️ 🔵 طالب با همین رجزخوانی ها خود را به دشت کرسنگ می رساند
✳️ داستان "طالب و زهره" : ⭐️ قسمت ششم (پایانی) ⭐️ 🔵 زهره به خانه بر میگردد ومادرخوانده از او می پرسد کجا بودی ؟ زهره هم پاسخ می گوید وخوابش را هم برای مادرخوانده تعریف می کندو به او اعتراض می کند که این لقمه را تو برایم برداشتی وتو پدرم را مجاب کردی که مرا به قادر بدهد،مادر خوانده هم می گوید این حرفها بی فایده است،چرا که بزرگانت نشستند وتفاهم کردند و تصمیم گرفتند. طالب،پس از چند روز استراحت واستفاده از داروهای طبیب بهتر می شود،یکی از این روز ها که طالب خیلی بهتر شده بود و احساس سلامت می کرد،تور ماهیگیری گرفته وکنار رودخانه می رود ومشغول ماهیگیری می شود،طالب یک ماهی آزاد درشت گرفته بود وخیلی خوشحال وخندان شده بود که ناگهان دید تنی چند از دختران که اتفاقا زهره هم در میان آنهاست به رودخانه نزدیک می شوند،زهره با دیدن طالب نزد او می آید،طالب ماهی آزادی را که گرفته بود در میان ظرفی که در دست زهره بود می گذارد،آنها کنار هم می نشینند ومشغول گپ وگفت می شوند ( بنا به روایتی می گویندکه این عاشق ومعشوق چنان سرگرم گفتگو بودندکه شب آمد و صبح شد وآنها نفهمیدند) زهره به طالب گفت سرمایه قادر چشمهای پدرم را کور کرده وپدرم جز این به چیزی دیگر نمی اندیشد،طالب هم قول داد که یکی دو شب دیگر با مقداری طلا وتحفه نزد پدر زهره برود وزهره را خواستگاری کند .... زهره همراه با ماهی آزاد درشتی که طالب به او داده بود به خانه بر میگردد،مادرخوانده از او سوال میکند این ماهی را ازکجا آوردی؟زهره پاسخ میدهد که طالب برایم گرفته ، مادرخوانده می گوید : هیچ می دانی اگر پدر و برادرت بفهمند که تو دیشب بیرون از خانه بودی خونت را حلال می کنند ؟ زهره هم پاسخ می دهد:من عاشق طالبم،بدون او نمی توانم زنده بمانم،حال اگر قرار است مرا به طالب ندهند،باداباد ، بگذار مرا بکشند که این مرگ درنظرم شیرینتر است،زهره به مادرخوانده توضیح می دهد که فردا شب طالب می آید منزل ما و مرا از پدرم خواستگاری میکند.  مادرخوانده با خود چاره اندیشی میکند که چگونه باید این دو را از هم دور کنم ؟! فکری به سرش می زند و به زهره می گوید : پس این ماهی را ببر و در سرداب بگذار تا وقتی که طالب امشب می آید از همین ماهی برایش شام تهیه کنیم و حسابی برای زهره زبان میریزد،زهره هم از همه جا بی خبر،تصور میکند که مادرخوانده را بر احوال او رحم آمده است.  طالب طبق قول و وعده ای که داده بود ، به خواستگاری زهره می آید و با اصرار پدر زهره برای شام می ماند،مادرخوانده زهره به دخترش می گوید تو آن ماهی را برای طالب سرخ کن من هم برایش برنج می پزم،زهره هم که از حضور طالب در آن خانه مست و سرخوش بود به دیده منت قبول کرده و کار انجام می دهد .  مادر خوانده،بدور از چشم زهره،داخل غذای طالب سم می ریزد ( البته با هماهنگی پدر زهره ) و طالب از همه جا بی خبر ، سرخوش از غذای معشوق،سرزنده از شور عشق،با اشتهای زیاد آن غذا را می خورد ، طالب پس از چند لقمه می فهمد که چه بلایی بر سرش آوردند و با حالی خراب،در حالی که به درب و دیوار می خورد و گاهی بر زمین می افتاد از خانه زهره بیرون می رود.  طالب از آنجا رفت و خود را به خانه پدر رسانید و باز پدر حکیم آورد و القصه باز هم طالب جان سالم به در برد،پس از چند روز که طالب حالش بهتر شده بود،دل شکسته و نحیف و دل آزرده از ستمکاری معشوق ( چرا که طالب می اندیشید زهره هم در جریان موضوع بوده،چرا که غذای طالب را زهره به او داده بود ) با خود تصمیم گرفت که از آمل برود،با خود اندیشید از آمل می روم به لاریجان،به تهران،شاید به اصفهان،بلکه این عشق احمقانه از سرم برود،چرا باید من عاشق دختری از تیره چلاوی بشوم که اینچنین رسوای خاص و عامم کند وسرانجام نیز با دستان خودش جام زهر به من تعارف کند؟!  طالب بیخبر از آمل می رود وکسی از او نشانی نداشت،زهره از همه جویای طالب می شود ولی هیچ نشانی بدست نمی آورد ( در باب جستجوی زهره در پی طالب اشعار بی نهایت زیبایی وجود دارد که به لهجه مازنی است)،از طرفی پس از موضوع مسمومیت طالب،زهره هم اقدام به خودکشی میکند ولی متوجه شده و جلوگیری می کنند و همین اقدام به خودکشی های زهره موجب می شود که قرار و مدار عروسی زهره و قادر نیز به هم بخورد،سالها گذشت و زهره نشانی از طالب بدست نیاورد و ناگزیر ازدواج کرد .  پس از گذشت سالها،اندک اندک اخباری از طالب می رسید که طالب به هندوستان رفته و با دختر پادشاه هند ازدواج کرده است و حاصل این ازدواج دو بچه است و روزی از روزها خبر مرگ طالب در هند به آمل می رسد ومتعاقبا هم خبر به گوش زهره می رسد،زهره برای شستشوی لباس به لب رودخانه میرودوپس از آن دیگر هیچکس زهره را نمی بیند....‌‌‌ 🔵 پایان 🔵 ⭐️ به کانال اخبار لفور بپیوندید 👇👇👇 https://eitaa.com/akhbarelafoor 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹