‏ظهر با داداشم سرِ ته‌دیگ سیب‌زمینی دعوا میکردیمو همدیگه رو میزدیم که صدای گوینده راز بقا از تلویزیون اومد: گورخر و تمساح جوان بدون هیچ جنگی در کنار برکه مشغول نوشیدن آب هستند. بنده خدا بابام یه آهی کشید و رفت تو اتاقش دیگه بیرون نیومد😅😁😂