عشق و شیفتگی به دنیا و فراموشی مرگ هر که عاشق چیزی شود، دیده‌­اش را نابینا و دلش را بیمار می­‌سازد، این خصوصیت عشق است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود:«و من عشق شیئا أعشی بصره، و أمرض قلبه، فهو ینظر بعین غیرِ صحیحة، و یسمع بأُذن غیر سمیعة، قد خرقت الشهوات عقله، و اماتت قلبه، و ولهت علیها نفسه، فهو عبدٌ لها و لمن فی یدیه شی منها، حیثما زالت زال إلیها و حیثما أقبلت أقبل علیها، لا ینزجر من الله بزاجزٍ و لا یتّعظ منه بواعظ، و هو یری المأخوذین علی الغرّة حیث لا إقالة و لا رجعة، کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون، و جاءهم من فراق الدنیا ما کانوا یأمنون و قدموا من الآخره علی ما کانوا یوعدون، فغیر موصوف ما نزل بهم = هرکس به چیزی عشق ناروا ورزد، نابینایش می‌کند، و قلبش را بیمار کرده، با چشمی بیمار می‌نگرد، و با گوشی بیمار میشنود، خواهش‌های نفس پرده عقلش را دریده، دوستی دنیا دلش را میرانده است، شیفته‌ی بی‌اختیار دنیا و برده‌ی آن است و برده‌ی کسانی است که چیزی از دنیا در دست دارند، به هر طرف برگردد او نیز بر می‌گردد و هرچه هشدارش دهند از خدا نمی‌ترسد. از هیچ پند دهنده‌ای شنوایی ندارد، با اینکه گرفتار آمدگان دنیا را می‌نگردند که راه پس و پیش ندارند و در چنگال مرگ اسیرند. می‌بیند که آنها بلاهایی را که انتظار آن را نداشتند بر سرشان فرود آمد و دنیایی را که جاویدان می‌پنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه در آخرت وعده داده شده بودند خواهند رسید، و آنچه بر آنان فرود آید وصف ناشدنی است». یعنی وقتی فردی عاشق است با چشم معیوب نگاه می‌کند. آنهایی که عاشق و شیفته دنیا و اهل دنیا می­‌شوند، بنده‌ی کسی می­‌شوند که پول، مقام و رتبه و امکانات بیشتری دارد، خوار و ذلیل او می­‌شوند و اینها دیگر بنده خدا نیستند. به ما گفته‌اند که بگویید:«إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ» تا بنده غیر خدا نباشیم. اما کسی که شیفته دنیا می­‌شود، بنده صدها نفر و صدها چیز می­‌شود. دنیا به هر سو بچرخد او نیز می­‌چرخد و به هر طرف روی آورد او نیز روی می‌­آورد. انذارها و اندرزهای الهی او را از ارتکاب گناه باز­نمی‌­دارد. به کسی که شیفته دنیاست، هر چه بگویید:« این کار حرام است؛ این کار درست نیست؛ این درآمد خوب نیست؛ این نوع شغل به درد نمی­‌خورد؛ این نوع پوشش، این رشته تحصیلی، این آدم برای ازدواج، این آدم‌ها برای رفاقت، این محله برای زندگی و ... مناسب نیست؛ خدا راضی نیست؛ آخرتت به خطر می‌افتد و ...»، او اصلا متوجه اینها نمی‌­شود. در حالی که می‌بیند چگونه دیگران ناگهان گرفتار مرگ شدند.  از اینجا به بعد حضرت ماجرای گرفتاری اهل دنیا را به مرگ، و آمدن مرگ به سراغ انسانها را توضیح می‌دهند. می فرمایند: اهل دنیا را می‌بینند که جلوی چشم‌شان می‌میرند، جوان تر از خود را می بینند، همکاران و ... اما عبرت نمی­‌گیرند. در همین بهشت زهرا نگاه کنید، چقدر جوان می­آورند و دفن می­کنند. اقوام آنها چه خانم‌های شان چه آقایان شان با وضعیت گناه­آلودی بالای سر او می‌­آیند. چند قطره اشک می‌­ریزند، ولی اصلا عبرتی وجود ندارد؛ یعنی انگار اصلا مُردن مال ما نیست، مال دیگران است. آدم‌ها را می‌بیند که چگونه یک دفعه مرگ سراغشان آمد، مثلاً یک دفعه سرطان، سکته، تصادف، حتی قتل و ...؛ همان جدایی از دنیا که خود را از آن ایمن می‌دانستند، گریبان شان را گرفت. «ناگهان بانگی برآمد، خواجه مُرد».