هدایت شده از شمیم ملکوت
✨﷽✨ استاد صفایی ره : یکى از ثروتمندان به مشهد آمده بود و مدت‏ها در حرم رفت و آمد مى‏ کرد، ولى نه حالى پیدا مى‏ کرد و نه سوز و جوششى در او ایجاد مى‏ شد. از خودش بدش مى‏ آید و تصمیم مى ‏گیرد که قهر کند و دیگر سراغ امام نیاید. بلیط برگشت مى‏ گیرد. قبل از رفتن، در راه پیرمردى را مشاهده مى ‏کند که بار زیادى را با چرخ دستى حمل مى‏ کند. پیش او مى‏ رود و مى ‏پرسد: چرا این قدر بار زده ‏اى؟ پیرمرد مى ‏گوید: این بار را به خاطر اینکه مقدارى پول لازم دارم تا براى دخترم جهیزیه تهیه کنم، کنترات کرده ‏ام. از طرفى هم عیالم گفته تا این مبلغ را تهیّه نکرده ‏اى، به خانه نیا. بیچاره پیرمرد! با همه جان کندن و با تمام غیرت خود کار مى‏ کرد.تاجر از این وضعیت تکانى مى ‏خورد و تحوّلى در او ایجاد مى‏ شود و با پیرمرد به سمت منزلشان حرکت مى ‏کنند. به منزل آنها مى‏ رود و سعى مى‏ کند تا حوائج آنان را بر طرف کند. جهیزیه را تهیّه و دختر را به خانه بخت مى ‏فرستد. آخر سر، بار دیگر به حرم مى‏ رود تا خداحافظى کند. وقتى وارد حرم مى‏ شود، چشمانش مانند چشمه شروع به جوشیدن مى‏ کند و منقلب مى ‏شود. صاحب دلى مى‏ گفت: باید سنگ را از سرچشمه برداشت تا قساوت‏ها از بین برود. در دنیایى که پیرمردها زیر بار هستند، دخترها فاسد و پسرها ضایع شده ‏اند، دل من به این خوش است که پول‏هایم را روى هم گذاشته ‏ام و یا آنها را به انگشتر یا طلاى چند میلیونى تبدیل کرده ‏ام و بعد هم توقع دارم که در نماز شب، دلم بلرزد و یا در حرم که قرار مى‏ گیرم، منقلب شوم! اخبات، ص 114