عصبی گفتم: خانم کجاست؟ سرش را به معنی ندانستن تکان داد و گفت: والا نمی دونم آقا فکر کنم توي ...اتاق آقا آرمان هستند ....با شنیدن اسم آرمان مثل برق گرفته ها از جا پریدم دندان هایم از خشم روي هم کلید شد و با فریاد گفتم: خداي من.... .....لعنتی مشتی قربون با تعجب نگاهم کرد و گفت: چی شده آقا...اتفاقی افتاده؟ .... کف دستم را به پیشونیم کوبیدم و گفتم:آرمان....پسرم ... خداي من ....مشتی قربون با نگرانی گفت:براي آقا آرمان اتفاقی افتاده آقا .... با گیجی سرتکان دادم .....عصبی به سمت کمد لباس هام و کشوي میز توالت هجوم بردم همه جا رو در هم ریختم .... کلی خرت و پرت و وسایل کف اتاق ریخته ....بودم ....داشتم دیوونه می شدم.... حداي من این کلید لعنتی گذاشت ....عصبی چنگی به موهام زدم و نفسم را با حرص بیرون دادم مشتی قربون که تمام این مدت حرکاتم را با تعجب و نگرانی نظاره می کرد،گفت: دنبال چیزي می گردید آقا...؟ پوفی کردم و گفتم: کلید... کلیدم نمی دونی کجاست؟ مشتی قربون با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهم کرد و گفت: والا نه آقا... می خواستین برین مهمونی خودتون اومدین ازم گرفتین و دیگه بهم ندادید... فکر کنم پیش خودتونه...قشنگ با دقت نگاه کنید شاید جایی گذاشتید یادتون ....نیست ....نگاه کتم که روي تخت افتاده بود کردم دستم را توي جیبش فرو بردم.... با احساس زبري دندانه هاي کلید زیر .... انگشتانم نفسی از سرآسودگی کشیدم به یقه ي کت چنگ زدم.... کتم را نامنظم روي شانه هام انداختم و از اتاق ....بیرون اومدم ❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa