بعد از گزارش ، رفتیم برای وضو و نماز. به نماز جماعت عراقی‌ها نرسیدم. دست دست می‌کردم که چه کنم، که یکی از عراقی‌ها به اجبار تعارف‌مان کرد برای شام. رفتیم داخل خیمه‌های که تابلوی موکب امام موسی بن جعفر الکاظم بالایش بود؛ تنها خیمه این‌جا که اسم موکب دارد. روی صندلی‌های پلاستیکی که چیده بدن نشستیم و جلویمان میرهای کوچکی گذاشتند. کنارم یک مرد عراقی نشست که دانشجوی زیست‌شناسی بود در یکی از دانشگاه‌های تهران. در کنار درس لاجرم آموزش فارسی می‌دید و حالا سعی داشت که فارسی‌اش تقویت شود. همت به خرج می‌داد و با ما عربی صحبت نمی‌کرد و چه بهتر برای من. غذا را آوردند و آب و میوه و بعدش نوشابه و بعد هم چایی، دیگر قهوه بعدش را رد کردم. در این حین شیخ مهدی واکنش‌های راهپیمایی را نشانم می‌داد. راهپیمایی کار خودش را کرده بود. یک اکانت مشکوکی که به نظر می‌رسد فیک است اصلا ما خود صهیونیست‌ها باشد گزارش داد که هواپیمای جاسوسی اردنی بالای سر مراسم بوده. مرد عراقی دانشجوی ایران هم تایید کرد و گفت خودش یا چشمهایش دیده و مسئولان امنیت را خبر کرده. تا آخر شب هم از یکی دو تا از برادران ایرانی شنیدم که آن‌ها هم دیده اند... https://eitaa.com/al_harkah