|اینجا زندگی جریان دارد...🌱هر گوشه از حرم داستانی برای روایت داشت...
همه مشغول بودیم زیر سایه شما.
زیر سایه بان مرد جوانی با صدایی ملایم برای پیرزنی که انگار مادر بزرگش است امین الله میخوانَد.
زنی آن طرف تر با چشم گریان شفای دخترش را میخواهد؛پایین، در رواق خطبه عقد در حال جاری شدن است و زندگی مشترک دو جوان آغاز میشود.کنار حوض چند بچه پر سر و صدا مشغول آب بازی در انتظار تذکر یک خادم مهربان هستند!
نزدیک ضریح چند زائر با هم ختم دعای فرج گرفته اند...
روی فرش روبروی گنبد مردی نشسته است، دارد سر اجازه خانه و قسط هایش با شما درد دل و میکند.
نمیدانم چرا در ضلع شرقی صحن عدهای جمع شده اند؟!...
ایستادند به نماز میت؛آه، خدا رحمتش کند.
کنار در ورودی طلبه جوانی با سه ، چهار نوجوان که از سر و کولش بالا میروند وارد میشوند، مؤدب میایستند و سلام میدهند.
آن طرف دخترک جوانی چادر رنگی به سر، در سکوت محو تماشا نشسته است.
کنار سقاخانه مادر و پدری خوشحال و خندان آقارضای کوچکی را که هدیه شماست در آغوش گرفته و برای اولین بار به زیارتتان آورده اند.
در یکی از حجره ها جوانی سر به سجده در نجوا است و با گریه امضای شهادتش را میخواهد.
یک کنج از حرم عده ای روضه وداع گرفته اند؛ زیارت آخرشان است.
و...
زندگی در حرم در جریان است و ماجراها همچنان ادامه دارد؛
شکر خدا که وجه اشتراک تمامشان سایه پر مهر پدرانهایست که انتها ندارد.