⭕️قسمت اول⭕️  در كشور مصر, شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك , كه چون پسرش عبدالله نام داشت , او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند. عبدالملك منكر خدا بود, و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفریده شده است. او شنیده بود كه امام شیعیان , حضرت صادق (ع ) در مدینه زندگى مى كند, به مدینه مسافرت كرد, به این قصد تا ء_خدایابى_و_خداشناسى , با امام صادق (ع ) مناظره كند. وقتى كه به مدینه رسید و از امام صادق (ع ) سراغ گرفت , به او گفتند: <امام صادق (ع ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است. او به مكه رهسپار شد, كنار كعبه رفت دید امام صادق (ع ) مشغول طواف كعبه است.🕋 وارد صفوف طواف كنندگان گردید, (و از روى عناد) به امام صادق (ع ) تنه زد, امام با كمال ملایمت به او فرمود: نامت چیست ؟ او گفت : عبدالملك (بندهء سلطان )  امام : كنیهء تو چیست ؟  عبدالملك : ابو عبدالله (پدر بندهء خدا).  امام : این ملكى كه (یعنى این حكم فرمائى كه ) تو بندهء او هستى (چنانكه از نامت چنین فهمیده مى شود) از حاكمان زمین است یا از حاكمان آسمان ؟ وانگهى (مطابق كنیهء تو) پسر تو بندهء خداست , بگو بدانم او بندهء خداى آسمان است , یا بندهء خداى زمین؟🌍 هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى.   عبدالملك چیزى نگفت. هشام بن حكم ، شاگرد دانشمند امام صادق (ع ) در آنجا حاضر بود, به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟.   عبدالملك از سخن هشام بدش آمد, و قیافه اش درهم شد.  امام صادق (ع ) با كمال ملایمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود, بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو كنیم. هنگامى كه امام از طواف فارغ شد, او نزد امام آمد و در برابرش نشست. گروهى از شاگردان امام (ع )];ك ك نیز حاضر بودند. آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:👥   ⁉️یا قبول دارى كه این زمین زیر و رو و ظاهر و باطل دارد؟  آرى .  آیا زیرزمین رفته اى ؟   نه. پس چه مى دانى كه در زمین چه خبر است؟ چیزى از زمین نمى دانم , ولى گمان مى كنم كه در زیر زمین , چیزى وجود ندارد. _گمان و شك , یكنوع درماندگى است , آنجا كه نمى توانى به چیزى یقین پیدا كنى , آنگاه امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته اى ؟🪐 نه . _آیا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟ 📌نه عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى , نه به داخل زمین فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى , و نه بر صفحهء آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چیست , و با آنهمه جهل و ناآگاهى , باز منكر مى باشى؟ (تو كه از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آنها كه حاكى از وجود خدا است , ناآگاهى , چرا منكر خدا مى باشى ؟) آیا شخص عاقل به چیزى كه ناآگاه است، آن را انكار مى كند؟ تاكنون هیچكس با من این گونه , سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگناى سخن قرار نداده است ). 📌بنابراین تو در این راستا, شك دارى , كه شاید چیزهائى در بالاى آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟ آرى شاید چنین باشد (به این ترتیب , منكر خدا از مرحلهء انكار, به مرحلهء شك و تردید رسید). (كسى كه آگاهى ندارد, بر كسى كه آگاهى دارد, نمى تواند برهان و دلیل بیاورد.) ☘از من بشنو و فراگیر, ما هرگز دربارهء وجود خدا شك نداریم , مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمى بینى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسیر تعیین شدهء خود گردش كرده و سپس باز مى گردند, و آنها];ّّ در حركت در مسیر خود, مجبور مى باشند ,اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشید و ماه , نیروى رفتن (و اختیار) دارند, پس چرا بر مى گردند, و اگر مجبور به حركت در مسیر خود نیستند, پس چرا شب , روز نمى شود, و به عكس , روز شب نمى گردد؟☀️🌘 به خدا سوگند, آنها در مسیر و حركت خود مجبورند, و آن كسى كه آنها را مجبور كرده , از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ." راست گفتى . بگو بدانم , آنچه شما به آن معتقدید, و گمان مى كنید <دهر> (روزگار) گردانندهء موجودات است , و مردم را مى برد, پس چرا <دهر> آنها را بر نمى گرداند, و اگر بر مى گرداند, چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزیرند, چرا آسمان در بالا, و زمین در پائین قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمین نمى افتد؟ و چرا زمین از بالاى طبقات خود فرو نمى آید, و به آسمان نمى چسبد, و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!. ╔═.🍃.════╗ @alamatha ╚════.🍃.═╝