#مصاحبه_مجله_علوم_حدیث_با_علامه_عسکری
🍃 قسمت بیست و یکم
🔸مصاحبه کننده🔸
استاد! از امام راحل یاد کردید. اگر امکان دارد، از سابقه آشنایی تان با حضرت امام تعریف کنید.
🔸علامه عسکری🔸
حضرت امام در قم یک جمع دوستانه داشتند: آقا سید احمد لواسانی (برادر بزرگ تر آقا سید صادق) بود، حاج سید علی تهجدی (برادربزرگ تر من) بود، حاج شیخ محمد علی ادیب تهرانی بود و… که بقیه شان را یادم نیست. اخوی بزرگ تر من شاگرد میرزا حسین نایینی و هم بحث آیة الله خویی بود که از نجف آمد به قم و بعد رفت در ساوه ساکن شد. روی این حساب، من با حضرت امام از همان آغاز جوانی آشنا بودم. بعد هم که گفتم درس کلام و عقاید ایشان را شرکت میکردم تا رفتم عراق. در عراق، بعد از تبعید امام، به محض ورود ایشان به بغداد، با دو نفر از دوستان به پیشواز ایشان رفتیم و در کاظمین، عرض خدمات کردیم.آن روز، اتفاقاً هیچ کس دیگری نیامده بود. من آمده بودم با شیهد حاج عبد الصاحب دخیل – که بعثی ها او را در حوض اسید نیتریک انداختند – و شهید محمد هادی السبیتی. عرض کردیم: چه دستوری می فرمایید؟ چه کمکی از ما بر می آید؟ فرمودند: نه، کاری نداریم. البته من آن روزها – همانطور که شما اشاره کردید – در رأس سیاست شیعه در عراق بودم و «جماعة علماء بغداد و الکاظمیة » را اداره میکردم که شبیه «جامعه روحانیت مبارز تهران » بود ولذا نمی توانستم هیچ رابطه ظاهری با ایشان برقرار کنم، چون برای هر دو طرف، گرفتاری درست می شد. دیگر اعضای جماعت، آقای سید اسماعیل صدر، شیخ علی الصغیر، سید مهدی حکیم و سید هادی حکیم بودند. من آن روزها با رؤسای جمهور عراق در معارضه بودم و حضرت امام را فقط در مجامع و مجالس عمومی می توانستم ببینم.
البته غیر از آن نوبت، سه بار دیگر هم در نجف به دیدنشان رفتم که شبانه رفتم و بحث سیاسی نکردیم. یک بار درباه اوضاع یکی از شهر های ایران گفتگو کردیم و من از عالم آن شهر (که حالامرحوم شده و اسم نمی برم )، شکایت کردم. امام هم فرمودند بدی اوضاع آن شهر، از همان عالم است. ان شب با شیخ نصره الله خلخالی بودم. بعد از خداحافظی از امام، دیدم فقط یک لامپ صد شمع در بیرونی ایشان روشن است. به شیخ نصر الله گفتم: چرا به اوضاع این بیت نمی رسید؟ گفت: ایشان خودش قبول نمی کند.
📚 منبع: مجله علوم حدیث
🔶
@alaskari_farsi
🌍
www.alaskari.org