می‌خواستند به من بفهمانند که غرور نداشته باشم! روزی مرحوم آیت الله بهاءالدینی طلبه‌ای را معمم کردند. در آن جلسه ۶۰-۵۰ نفر از بستگان آن طلبه هم حضور داشتند، وقتی که آقا عمامه را بر سر طلبه گذاشتند و اطرافیان می‌خواستند شیرینی دهند. ایشان به طلبه فرمودند: نه، خودت باید شیرینی را بین حضار پخش کنی! من به آن طلبه گفتم: آشیخ، فهمیدی آقا چرا این سخن را گفتند؟ گفت: بله، می‌خواستند به من بفهمانند که و غرور نداشته باشم! آقای بهاءالدینی خیلی در اخلاقیات مواظبت می‌کردند، واقعاً ایشان مرد وارسته و خود ساخته‌ و با خدا بودند.