🔻امشب دختر دو ساله ام از خواب بیدار شد.
بدون مقدمه مرا صدا زد : بابایی...؟
من را نمیدید.
پاسخش را دادم: جانم ...
هنوز هم من را نمیدید.
همین که صدایم را شنید و اطمینان پیدا کرد که هستم، خوابید . حتی بدون اینکه مرا ببیند !
🔻دختر این است . حتی با صدای پدر هم آرام میشود.
دخترم خوابید. اما مرا ویران کرد!
لحظه ای با خود اندیشیدم اگر من نبودم ؛ چه حالی میشد؟ اگر صدای من را نمی شنید چه بر سرش می آمد؟
🔻یاد دختر شهید والامقام بهروز واحدی افتادم...
راستی دختر او در چه حالیست؟
دختری که حتما امشب اگر دلش برای پدر تنگ شود حتی به صدای او هم راضی میشد.
🔻شاید به همین خاطر هم بود که زینب کبری در مقابل دروازه کوفه سر نیزه نشین برادر را مورد خطاب قرار داد و صدا زد :
حسینم
یا اخی فاطمَ الصغیرةَ کَلِّمها
برادرم اگر با من حرف نمی زنی با این دختر کوچکت حرف بزن
قلبه کاد ان یکون یذوبا .. نزدیک است قلبش آب شود ...