🔺گویند محتشم کاشانی (که شعرهای او از میراث های این مکتب است.) پسرش مرد ! شعری در وصفش گفت. در خواب امیرالمومنین را دید : که محتشم برای پسرت شعر میگویی. برای پسرمن شعر نمیگی؟ گفت چه بگویم آقا 🟠فرمود: محتشم اینطور آغاز کن: باز این چه شورش است که در خلق عالم است 🔴محتشم از خواب بیدار شد و اینطور ادامه داد: باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده کنار رسول خدا حسین کشتی شکست خورده طوفان کربلا در خاک و خون طپیده میدان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال به این بیت که رسید ماند ... ذات خداوند متعال از اندوه مبری است. مصرع دیگر به خاطرش نمی رسید... چند روز بر این بگذشت، شبی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) را در خواب دید که فرمودند اینطور تمامش کن: او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob