روابط،عمومی عقیدتی سیاسی پلیس آگاهی فاتب: 💐رسول خدا (ص) فرمودند: هر زنی که به خداوند سبحان و روز قیامت ایمان دارد، زینتش را برای غیر شوهرش آشکار نمی کند و همچنین موی سر و مچ [پای] خود را نمایان نمی سازد و هر زنی که این کارها را برای غیر شوهرش انجام دهد، دین خود را فاسد کرده و خداوند را نسبت به خود خشمگین کرده است. 📚(مستدرک حاکم، ج 2، ص۵۴۹ ) حر زمان ( ازخاطرات شهید همت ) یک شب که در مقر بودیم یکی از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت : ((یک نفر از بالا صدا می زند که من می خواهم بیایم پیش شما . حاج همت کیست ؟!)) سریع بلند شدیم و خودمان را به محل رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است . گفتیم که شاید کلکی در کار است و آن ها می خواهند کمین بزنند . وقتی به محل رسیدیم فریاد زدیم : ((اگر می خواهی بیایی نترس!بیا جلو!)) گفت : ((من حاج همت را می خواهم!)) گفتیم : ((بیا تا ببریمت پیش حاج همت)) با ترس و دلهره و احتیاط جلو آمد . وقتی نزدیک رسید و دید که همه پاسدار هستیم جاخورد . فکر کرد که دیگر کارش تمام است ولی وقتی برخورد خوب بچه ها را دید کمی آرام گرفت . او را پیش همت بردیم . پرسید : ((حاج همت شما هستید)) همت گفت ((بله خودم هستم .)) آن مرد کرد پرید جلو و دست همت را گرفت که ببوسد . همت دستش را کشید و اجازه نداد . آن مرد دوباره در کمال ناباوری پرسید : ((شما ارتشی هستید یا سپاهی؟)) همت گفت : ((ما پاسداریم .)) او گفت : (( من آمده ام پیش شما پناهنده شوم قبلا اشتباه می‌کردم . رفته بودم طرف ضد انقلابها و با آنها بودم , ولی حالا پشیمانم .)) همت گفت :((قبلا از ما قهر کرده بودی . حالا هم که آمدی خوش آمدی . ما با تو کاری نداریم و به تو امان نامه می‌دهیم .)) و بعد همت او را در آغوش کشید و بوسید و گفت : ((فعلا شما پیش سایر برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم صحبت کنیم.)) آن مرد , مسلح بود . همت اجازه نداد که اسلحه اش را از او بگیریم و او با خیال راحت در میان بچه ها نشست . شب , همت با او صحبت کرد از وضعیت ضد انقلاب گفت و سعی کرد تا ماهیت آنها را برای او فاش کند . آن مرد گفت : ((راستش خیلی تبلیغات میکنند . میگویند که پاسدارها همه را میکشند همه را سر میبرند خلاصه از این حرفها .)) همت گفت : (( نه! اصلا این حرفها حقیقت ندارد . همه ما پاسدار هستیم و صحبت می کنیم))آن مرد محو صحبت های همت شده بود . وقتی این جملات را شنید , به گریه افتاد . همت پرسید : ((برای چه گریه می کنی ؟)) گفت : ((به خاطر این که در گذشته در مورد شما چه فکرهایی می‌کردم . )) همت گفت : ((دیگر فکرش نکن حالا که برگشته ای عیب ندارد .)) او گفت : ((من هم می‌خواهم پاسدار شوم.)) همت گفت : ((اشکالی ندارد. پاسدارباش.اگر اینطوری دوست داری , از همین لحظه به بعد تو پاسدارباش .)) آن شخص با شنیدن این حرف, خیلی خوشحال شد . رفتار و برخورد همت چنان تأثیر عمیقی بر او گذاشت که یکی از نیروهای خوب و متعهد شد و در همه جا حضور فعال داشت . او بعد از مدتی در عملیات (( محمد رسول الله (ص) )) شرکت کرد و شهید شد . بچه ها به او لقب (( حر زمان )) داده بودند . پس از این ماجرا , تعداد دیگری از ضد انقلابیون فریب خورده هم آمدند و خود را تسلیم کردند. جالب این که آن ها هم در لحظه ورود , سراغ حاج همت را می گرفتند .‌‌ کانال روابط عمومی عقیدتی سیاسی پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ👇🏼 https://eitaa.com/ravabetomomi_agahi_fateb1402 https://splus.ir/ravabetomomi_agahi_fateb