باتشکر از دوست عزیز. استاد عباس خوش عمل کاشانی.. *وجه الشّهاده ام شرف است! ✏️ عباس خوش عمل کاشانی. از سال ۱۳۸۰ شمسی به مدت ۱۸ سال در دفتر تنظیم و نشر آثار مقام معظم رهبری ویراستار و سرویراستار بودم و بر دوسه عنوان از کتاب‌های مقام معظم رهبری - که مهمترینش شعاعی از نیّراعظم بود - مقدمه نوشتم. اگرچه نسبت به معظم له از سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی - زمانهایی که با شاعر فقید استاد غلامرضا قدسی مشهدی - به کاشان می آمدند و در انجمن های ادبی شرکت می کردند ارادت داشتم ؛ اما راهگشای من به دفتر نشر دوست ارجمندم دکتر حجت الاسلام محمدرضازائری و مهندی علیرضا برازش بودند.زائری مسلط بر ادبیات عرب ، صاحب کرسی تدریس در رشته ی مطالعات فلسطین دانشگاه تهران و رئیس سابق اندیشگاه فرهنگی سازمان اسناد و کتابخانه ی ملی ایران به ریاست دوست فرزانه ام علیرضا مختارپور ، اکنون رایزن فرهنگی کشور در الجزایر است. مهندس علیرضا برازش نیز که مدیر دفتر نشر بود حدیث پژوهی کم نظیر است که از برندگان دوره ی هفتم کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شد ؛ بعدها به مدت چهارسال ابتدا مدیریت شبکه دوی سیما و سپس مدیریت شبکه ی یک را عهده دار شد و متاسفانه دوسالی است با بیماری دست و پنجه نرم می کند.... از پیوستن من به مجموعه آقایان مهندس حسین محمدی و رفیعا هم استقبال کردند. در دفترنشر بین من و دو فرزند رهبری آقا مسعود و آقا میثم - بیشتر آقا مسعود- صمیمیتی به وجود آمد تا جایی که گهگاه برای پرسش درباره ی مسائل مهمی ازبیانات که بایستی ویرایش می شد همراه با آقامسعود به خانه ی محل اقامت مقام معظم رهبری می رفتم.در حیاط منزل همیشه چند مرغ و خروس می چریدند و اتاقهای مشرف به حیاط مفروش از زیلو و گلیم آن هم نه نو ، بل مندرس اما بسیار تمیز بود. یک روز که همراه آقا مسعود وارد حیاط منزل شدیم ایشان ما را به سکوت مطلق دعوت کرد.در جلو در یکی از اتاقها یک جفت نعلین به چشم می خورد؛ نعلینی کارکرده اما تمیز.پاورچین پاورچین وارد اتاق کوچک همیشگی شدیم.آن جا بود که وقتی آقامیثم با چند استکان چای داخلی و بیسکویت برای پذیرایی از ما وارد شد ، آقا مسعود لبخندبرلب و با لحنی ملایم گفت: در آن اتاق آقا استراحت می کنند! نه خبر از محافظ و محافظین بود و نه خبر از فرد و افرادی که مراقبت کنند. پس از نیم ساعت وقتی کار به سامان رسید و می خواستیم از حیاط بیرون شویم ، پیرمرد کوتاه قد خادم منزل آقا را دیدم که از خرید یومیه بر می گشت.نان سنگکی نه برشته در دستش بود با نایلونی کوچک که در آن قالبی پنیر دیده می شد.بعدها که با پیرمرد خوش برخورد و صمیمی خادم سر گفتگو را باز کردم او که چند بار مرا همراه آقامسعود دیده بود در کمال سادگی و مهربانانه گفت: - من مسئول تهیه ی مایحتاج مختصر این خانه و خانواده ام.هرآنچه از مواد غذایی را که لازم است و البته از ارزانترینها ، ویومیه از مغازه های اطراف خریداری می کنم. در این خانه جز قند و چای و نمک آشپزخانه حتی یک قلم از اقلام مواد غذایی ذخیره نمی شود! شایان ذکر است که همه ی زمانهایی که با آقازادگان مسعود و میثم در ارتباط بودم هیچ وقت نشد که بر اندامشان لباس‌های متنوع و نو ببینم.لباس آنان حتی از لباس فقیرترین و ناتوان ترین دوستانی که می شناختمشان ساده تر اما تمیزتر بود؛ لباس‌های ساده ای که همیشه عطر زیارت - در فرهنگ کوچه وبازار شاه عبدالعظمی! - در فضا می پراکندند. من به ساده زیستی رهبر و فرزندان ایشان - چه از حیث اثاث البیت و چه از حیث البسه و خورد و خوراک - شرفم را وجه الشهاده قرار می دهم. ✏️قطعه ی زیر را در زمان اوج اغتشاشات برای رهبر معظم انقلاب سرودم و به محضرشان فرستادم: * راز هستی امّت بگو به پیر و مرادم امام خامنه ای که چلچراغ امید است عشق معبودش خوشایکی چو تو نیکوخصال وپاک سرشت که جز رضای خداوند نیست مقصودش تو راز هستی یک امّتی که مرگت را کس آرزو نکند جز هریمن و رودش گر اغتشاشگر است و مخرّب ، از دشمن گرفته خط ، که کند کردگار نابودش منافقی که بر افروخت آتش فتنه رود به چشم خود البته اولین دودش زیان هر آن که رسانید ملّت ما را نبود غیر تباهی به زندگی سودش کسی که سدّ ره پیشرفت جامعه بود به زندگی ‌ نبود جز مسیر مسدودش هماره بود به کابوس‌ها دچار و از آن اگر که بود دل و دیده ای نیاسودش شود خلیل خلل ناپذیر را گلشن از آتشی که برافروخته ست نمرودش. 🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌸🌸