"سیاست در اندیشه اسلامی" حجت‌الاسلام دکتر امیر آقاجانلو آیت الله مصباح می فرمودند: بیشترین مغالطاتی که در فضای اندیشه رخ می‌دهد مغالطه اشتراک لفظ است. ما هم در بسیاری موارد دچار چنین مغالطه ای می شویم. مثلاً سیاست را که بخشی از حکمت عملی است، همان سیاستی میدانیم که امروزه از آن صحبت می شود و یا اگر از علوم انسانی صحبت شده آن را حمل بر علوم انسانی ای مانند جامعه شناسی و روانشناسی می‌کنیم که امروزه متداول است در صورتی که اینها دو معنای کاملاً متفاوت هستند و فقط به نحو اشتراک لفظ شباهت دارند. بله امروز باید حکمت عملی را تقویت کرد که شاید بتوانیم برای امور اجتماعی مان از آن بهره مند شویم اما این‌ها سیاست نیست. آنچه در گذشته با عنوان سیاست نامه ها و نصیحت الملوک ها ارائه می شد چیزی شبیه به اخلاق و یا علوم تربیتی امروزی است و نسبت زیادی با علوم انسانی یا دانش سیاست ندارد. این دو( سیاست مدرن و سیاست حکمت عملی) از جنبه های بسیاری با هم تفاوت دارند. و تفاوت اصلی در موضوع آنهاست و نیاز به ذکر نیست که تمایز علوم به موضوع آن است. موضوع نصیحة الملوک و سیاست نامه ها، فضیلت و عدالت است آن هم عموما از جنس نصیحت اما موضوع سیاست، قدرت است قدرتی که باید ماهیت، نحوه توزیع و کنترل آن مشخص شود. چنین پرسشی در ظرف تحقق سوژه و جامعه‌ی مدرن قابل طرح است. یعنی جامعه‌ای که society باشد و دولتی که state است. بنابراین دانش سیاست و امر سیاسی در جامعه مدرن محقق می شود.سیاست در اندیشمندان یونان هم از این معنای سیاست فاصله دارد و فاصله ما از این فضای مدرن حتی از یونان هم بیشتر است. در فضای ما آنچه جاری و قابل فهم است ولایت است. ولایت سه مقوله اصلی برای پرسش دارد. 1. نسبت ولایت با تکوین که در فلسفه اسلامی، بحث شده. 2.مشروعیت آن که در علم کلام مورد بحث است. 3. جَرَیان ولایت و امتثال که در فقه از آن گفتگو شده. سوال دیگری در فضای سیاسی در این فرهنگ قابل طرح نیست که انتظار پاسخی به آن داشته باشیم. امروز هم اگر این فرهنگ را ملاحظه کنیم، می بینیم به نحو عمومی حتی غیر متدینین هم در عرصه سیاست غیر از ولایت مقوله دیگری نمی فهمند. دعواهای سیاسی اغلب دعوای اندیشه ای و بنیادی نیست بلکه نهایتاً این است که "از او بگیر و به من بده" در این فضا چه جای بحث از امر سیاسی و دانش سیاست؟ البته اگر کسی معتقد باشد که این مشاهده صحیح نیست و مقوله ولایت در فرهنگ ما آن نقش بنیادین را ندارد و امر دیگری جایگزین آن شده آنگاه است که می‌توان از سیاستی دیگر و فلسفه‌ ای دیگر و اندیشه‌ای دیگر سخن گفت. با روشن شدن اینها معلوم می شود اگر کسی مثلاً از فلسفه صدرا درباره نظریه سیاسی بپرسد. باید گفت سوال صحیحی منعقد نشده و یا به بیان دیگر این سوال و جوابهایِ آن برای سوال کننده رضایت بخش نخواهد بود. امروز اگر کسی حتی نظریه سیاسی خلافت را صورتبندی کند، یک امر مدرن را ارائه کرده است چراکه امروز وقتی از نظریه خلافت سوال می شود گوینده و شنونده منتظر پاسخی هستند که به مسئله قدرت پرداخته باشد و تعیین روابط و حدود و ماهیت آن کند. و صرف بیان نصایحی به حاکم و تبیین شقوق عدالت برای آنها قانع کننده نیست. در آنچه که به عنوان خلافت در تاریخ رخ داده هرگز قدرت، مسئله نبوده و نمی تواند باشد چرا که مسئله قدرت( اگر این تعبیر درست باشد) کاملاً تعیین تکلیف شده و سوالی از آن قابل تصور نیست.