🔺 خاطرات روز ششم🔺
صبح از خواب بیدار شدم و ساعت ۸ با آقای دهیار رفتیم برای خرید کردن برای خرید کردنی که شما عزیزان بانیان گرامی تا بتوانیم ایستگاه صلواتی واتی را به بهترین نحو ممکن برگزار کنیم بله رفتیم اول به میوه فروشی و ۲۰ کیلو آلو و تقریباً ۱۵ کیلو شلیل و بعد از آن رفتیم به مغازه شیرینی فروشی و کیک یزدی خریدیم سپس رفتیم دنبال شکر و یخ آنها را نیز خریدیم آوردیم در مسجد روبروی کولر گازی قرار دادیم سپس بعد از ظهر ساعت ۴ همه بچهها آمدند و شروع کردیم به شستن میوهها و سپس رفتیم به مغازه آقا ابراهیم اسدی پس از تزیینات ایستگاه صلواتی سفره یکبار مصرف پهن کردیم و میوهها را داخل کلمن آب یخ گذاشتیم تا حسابی خنک شوند و سپس شروع کردیم به درست کردن شربت آبلیمو شربت آبلیمو تقریباً ۶۰۰ عدد الی ۹۰۰ عدد در آن روز پخش کردیم و شربت چون بسیار خنک بود ماشینی که میایستاد خیلی دعا میکرد برایمان یک نفر نیز بانی لیوان یکبار مصرف نیز شد از مردم اهالی روستا خلاصه خیلی مردم برای بانیان عزیز دعا کردند سپس بعد از آن همه بچهها میگفتند امروز خیلی بهمان خوش گذشت و خیلی چیزهای جدیدی یاد گرفتیم و خودمان میتوانیم از این به بعد برای مناسبتها ایستگاه صلواتی راه بیندازیم برای مراسم عاشورا در مسجد واقعاً همه خسته شده بودند سپس چند تا لبیک یا حسین گفتیم من از اهداف و قیام امام حسین و روز عاشورا برایشان گفتم و ۱۰ دقیقه سینه زنی کردیم و سپس رفتم بخوابم که یک دفعه برادران اسدی آمدند شروع کردم که از اهداف قیام امام حسین گفتم که یکی از آنها امر به معروف بود دیگر خلاصه بحث در همین مورد اول اوج گرفت و خلاصه دو دو ساعتی تقریباً صحبت کردیم بحث خوبی بود.
الحمدالله
یاعلی
https://eitaa.com/alireza110javaheri