🔺خاطرات روز دوم 🔺
بعد از نماز صبح تصمیم گرفتم یه چرتی 💤بزنم داشت خوابم میبرد که یک دفعه یک مارمولک 🦎 رو دیوار دیدم انداز یک کف دست ✋بعد اومدم بزنمش مثل موشک رفت زیر آب گرم کن قایم شد الآنم اونجاست بیرون نیومده 😅
خلاصه ساعت ۹اینا بود رفتم یکمی قدم بزنم یه تیبا از دور گرفت سمت من بعد گفتم اگر بزنه شهید حساب میشم همونجا وایسادم سرجام بعد کشید سمت مسیر اصلی خودش رفت منم برگشتم ماشینشو نگاه کردم هیچی دیگه خلاصه بنده خدا دنده عقب گرفت کلی عذرخواهی کرد و گفت شوخی کردم بعد گفتم اشکال نداره برای خودتون دردسر میشد بعد برای اینکه از دلم در بیاره خامه خوشمزه ی محلی بهم داد
ساعت ۱۰ اینا بچه ها اومدن با هم والیبال 🏐 بازی کردیم برای برنده هم جایزه 🏆 گذاشیتم جایزه لیموناد بود که توی اینجا با لیموناد خیلی حال میکنن و چیز با کلاسی محسوب میشه
برای بچه کلاس گذاشتم و ماجرای سیل مکه و حجر الاسود و حل مشکل توسط پیامبر اکرم (ص) صحبت کردم و آخرش سوال بازم جایزه 🏆 گذاشیتم
بعد ظهر شد منتظر شدم بچه هابرای نماز بیان کسی نیومد رفتم دنبالشون کسی پیدا نکردم خلاصه داشت ساعت۱۳ اینا خوابم میبرد که یکی از اهالی اومد و لطف کردن آش محلی آورد خیلی خیلی تند بود ولی خوشمزه
یه چرتی زدم
بلند شدم بچه ها اومدن کلاس گزاشتم براشون و اینا رفتم یه چرخی توی روستا زدم و بعد اومدم محل اسکان
بعد دیدم آقای علامه که یکی از اساتید ما و پایه ۶
ام و مسول مبلغین هستند اومدن پیشم یه سری بهم زدن کتیبه برام آوردن و صحبتی کردیم و رفت بعد ما هم رفتیم توی روستا با چند تا از مردم شروع به صحبت کردیم یکی بود توی بحث ۳۰ میلیون حقوق میگرفت میگفت بازم کمه 🧐
در کل بعد از تاریک شدن هوا رفتیم فرش های مسجد رو پهن بکنیم چون اینجا تقریباً دو سال هست مسجد خوابیده رفتیم و خلاصه هر طوری که بود مسجد رو سر و سامان دادیم
بعد از کار من رفتم استراحت کنم بخوابم چون فردا یعنی امروز کار زیاد داریم بعد صدای در اومد رفتم دم در یکی از اهالی دوغ محلی و ترشی و ماکارونی 🍝 برام آورده بود خلاصه از طعم دوغه نگم براتون بعد از میل کردن غذا دیگه واقعا نمیتونستم بیدار بمونم و خوابیدم ساعت ۲۲ .
دعا کنید روز بعد بهتر از دیروز باشد.
برای ما دعا کنید
یا علی
https://eitaa.com/alireza110javaheri