دل کندهموارچون؟برخویش چندین داغ را
داغ روی داغ بر هم ریخت صبح باغ را
این چه داغی بودیارب بردل ما نقش بست
اشک هم تسکین نمی بخشد لهیب داغ را
زد بهم آرامش دلهای عاشق را دریغ
دست گلچین قضا آشفت باغ و راغ را
سروهایی درچمن کردند رخت خون به تن
داغشان یکجا بسوزد عندلیب و زاغ را
حاصلی هرگز ندید از عشق گلها غیر داغ
گو ندارد دل سرگلگشت از این پس باغ را
رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً افزون کن مرا
تا بگیرد از دلم محنت ره اِفراغ را
علی شهودی _ تبریز
یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳