🇮🇷🕊🌷
❤️👏شاعر: مریم هاشم پور
📕کتاب چهل چشمه اشعار
#منتخب
بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس
توی میدان در دل شهر
عکس یک مرد شهید است
رنگ سربندی که بسته
قرمز و سبز و سفید است
مادرم می گوید؛ این مرد
مهربان و خنده رو بود
راستی این عکس زیبا
عکسی از بابای او بود...
مادرم کوچک که بوده
قصه هایش را شنیده
عکس بابای خودش را
زنگ نقاشی کشیده
عکس بابا... یک گل سرخ!
عکس بابا... یک کبوتر!
ای خدا بابای مامان
پر زده تا آسمان... پَر!
مادرم میگوید او رفت
تا بجنگد توی جبهه
مانده از بابابزرگم
چفیه با بوی جبهه...
جنگ را دشمن به پا کرد
کاشکی دشمن بمیرد
او چرا می خواست با زور
سرزمینم را بگیرد؟!
واقعا! بابابزرگم
عاشق این سرزمین بود
"حفظ میهن...مرگ دشمن"
آرزوی او همین بود
مادرم حالا برایش
شعر زیبایی سروده
گفته که بابا بزرگم
عیدها هم جبهه بوده
آن زمان که قاب عکسش
در کنار هفت سین بود
سال نو میشد ولی باز
او دَم میدانِ مین بود...
عاقبت بابابزرگم
رفت و شد همسایه نور
مثل ماه و مثل خورشید
او مرا می بیند از دور
دیده یک شب بلبلم را
از قفس آزاد کردم
دیده با یک استکان آب
غنچهی را شاد کردم
خنده ی بابا بزرگم
مثل گل زیباست زیبا.
دوست دارم صبح تا شب
هی ببوسم عکس او را
رفته می دانم که دیگر
خانه اش در آسمان است
زیر عکسش مینویسم :
"این فرشته قهرمان است"
🇮🇷🕊🌷