#سیر_سلوک
#حیرت
ادامه...
این شراب مدام،که شرابش روی یار و پیاله اش چشم مست باده خوار است ،دم به دم سالک را در مستی و بی خبری و بی خویشی فرو می برد و هر لحظه حیرت بر حیرتش می افزاید و بدین سان سالک از منزل توحید به وادی حیرت می رسد.
وادی حیرت میخانه ای است که دو در دارد،دری به توحید باز میشود و در دیگر به منزل فنا راه دارد و سالک از در توحید بدین میخانه وارد می شود .
این حیرت چنان است که به مصداق حدیث "من عرف الله کل لسانه " یعنی هر که خدا را شناخت زبانش بند آمد ؛ از گفتار فرو می ماند.
در وادی حیرت جمله اضداد جمع ،و همه محالات حال می شوند .شب و روز آفتاب و ماه و زهر و شکر و بهار و خزان در هم می آمیزند و سالک را در خود گم می کنند. چنانکه
گر از او پرسند هستی یا نه ای
سربلند عالمی؟پستی ؟که ای ؟
گوید اصلا من ندانم چیز من
وین ندانم هم ندانم نیز هم
از سوی دیگر وادی حیرت تمام دریغ و حسرت است :
یکی دریغ و آه که چرا تاکنون از چنین باغ و بهاری محروم بوده است، و یکی دریغ که نمی تواند آنچه را چشیده بر زبان آورد و مردمان را خبر کند و هر دم می گوید :" یا لیت قوم یعلمون یعنی ای کاش قوم من می دانستند ". که :
چه شکرهاست در آن شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی؟
در عین حال که سالک حضور معشوق را پیوسته احساس می کند و در لحظه هایی به درازی ابدیت او را می بیند اما معشوق میان ظهور و خفا و حقیقت و خیال در رفت و آمد است ،گاه ماه است و گاه عکس ماه،گاه در زمین گاه در آسمان ،و سالک هر دم چون طفل در پی گنجشک پریده بدین سوی و آن سوی می نگرد و او را می جوید .
و چون سالک در میخانه حیرت مست شد از در دیگر وارد بیابان فقر و فنا میگردد.
منبع :مقالات استاد حسین الهی قمشه ای
#حیرت
https://eitaa.com/allame_hasanzadeh