فريبکاری فرعون با استفاده از حس گرايي مردم در نفی رسالت موسی(سلام الله عليه) اين نقشه‌اي که فرعون کشيده نقشه ای بي‌سابقه است! هيچ «وثني» و «صنمي» اين‌طور فريب‌کاري نکرده است؛ بالاخره مشرکين در عالَم زياد بودند و تنها حجاز نبود، مشرکين کشورهاي ديگر و منطقه‌هاي ديگر هم بودند، هيچ وقت کسي اين‌طور عوام‌فريبي نمي‌کرد! فرعون به هامان دستور داد که يک برج بلند بساز که از آن به «صَرح» ياد کردند؛ «صريح» يعني شفاف و روشن، مي‌گويند اين مطلب مخفي يا ظاهر است يا نه صريح است؛ يعني همه مي‌فهمند. آن برج بلندي که در ديد همه باشد، آن را مي‌گويند «صرح» که ديگر مخفي نيست. گفت يک «صَرح» و برج بلندي بساز که من از موجودات آسماني در آن بررسي کنم که خدا در آنها هست يا نيست! فرعون خود يا قوم خود را براساس معرفت حسّي و تجربي در همين گودال فرو برد، چون اين کفِ معرفت است و از اين پايين‌تر ما ديگر سواد نداريم! از معرفت حسّي و تجربي که کفِ سواد است بالا آمديم، آن وقت به نيمه تجربي مي‌رسد که رياضي است، بعد به تجريدي کلامي مي‌رسد، بعد به تجريدي فلسفي مي‌رسد، بعد به تجريدي عرفان نظري مي‌رسد، البته شهود يک راه ديگري دارد؛ اين کفِ سواد است! اين کفِ سواد را اينها داشتند و گفتند چيزي را که ما ببينيم قبول مي‌کنيم و چيزي را که نبينيم قبول نمي‌کنيم؛ قوم او هم در همين گودال گرفتار بودند و مي‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّه جَهْرَة﴾،[23]﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾[24]که اين دو طايفه آيات از همين قوم برخاسته است؛ در اين ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ﴾، اينها که گرفتار تجربه حسّي هستند، همين‌طور است. در آن بحبوحهٴ انقلابِ امام، روزنامه‌ها حرفي را از «خروشچف»[25] نقل کردند که ـ معاذ الله ـ خدايي نيست، وگرنه ما هم مي‌ديديم؛ حرف صريحي بود که آن روزها از «خروشچف» نقل کردند و روزنامه‌هاي ما هم نوشتند که خدا نيست و اگر بود ما هم مي‌ديديم؛ اينها گرفتار حسّ و معرفت حسّي تجربي‌ هستند و بر اساس آن چيزي را که آدم مي‌بيند هست و چيزي را که نمي‌بيند نيست. در اين فضاي آلوده فرعون خودش هم آلوده بود و ديگران را هم در اين آلودگي نگه مي‌داشت؛ گفت خدا نيست ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾،[26]چرا؟ براي اينکه در زمين که ما هر چه مي‌گرديم خدايي نيست ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾، در آسمان هم برجي بساز تا ببينيم که در آن جا هست يا نه؟!