بسمالله
«حیات»
حس شیرینی است وقتی باپنج فرزند در خیابان راه میروی.
بعضی پشت سرت نگاه میکنند و زیرلب میگویند: بگذار بچههایش را بشمارم.
نگاهشان که سر میخورد روی چادر مشکی و عمامهی سیاه، لبخندشان نیشخند میشود؛آخوندند.
بعضیها لبخند میزنند اما با حسرت با تشویق.
بعضی زیر لب طوری که تو هم بشنوی، میگویند:«دمشان گرم. پهلوانند.»
برخیها، احتمالا بیبچهها، حسرت میبرند و بعضی به نظرشان بی کلاسی است.
مهم نیست هیچ کدامشان. نه که نباشد. اما نباید باشد.
یاد حرف آن مردک میافتم که ظلم است آوردن بچه به این دنیای بیرحم.
دلم میسوزد از اینکه این جماعت منفیخوان منفیگوی، کمکی به بهتر شدن دنیا نمیکنند.
اتفاقا بیشتر تلخیها را که بالاخره دیر یا زود میگذرد، پتک میکنند و به بهانهی رقص و آواز ومستی، مدام و تلخ میکوبند بر سر ملت.
تلخیهایی که خیلیهایشان تمام میشد اگر مداوم پتک و موسیقی نمیشد.
من اما نگاهم این است که آوردن بچه به این دنیا _اگر کاره ای هم باشی_بیشک لطف به اوست، او اگر به این دنیا نیاید، راهی برای ابدیت ندارد.
فرصتی برای اوج گرفتن برای تا ابد در بهشت ماندن الی الابد، چند میلیارد سال نمیدانیم.
حالا گیریم برای رسیدن به آن ابدیت، رنجی و زحمتی باید.
گیریم که این زحمت نهایت صدسال اگر عمر کند، که نمی کند، طول بکشد.
من گمان میکنم خدا باید بخواهد.
من ناراحتم که تنها به آنچه خدا داده رضایت دادهام و خودم هنوز آن طور که باید سربازی نکردهام.
شما که غریبه نیستید، از شما چه پنهان گاهی به ایمان آن زوج امریکایی که با هیجده فرزند معتقد بودند خدا باید برایشان تصمیم بگیرد، غبطه میخورم.
راستی شما چه؟ شما واسطهی حیات چند نفر میشوید؟
#سبک_زندگی
#سال_نومبارک
@zedbanoo