بسم الله «پُرداستان» ☘️رو به روی تلویزیون نشسته و با تلاوت احمددباغ، قرآن می‌خواند که از تکرار بنی‌اسراییل، شگفت‌زده می‌پرسد؛_مامان چرا بنی‌اسراییل، این همه تو قرآن اومده؟ بدن یا خوبن؟ ☘️لای قرآنش، علامت می‌گذارم و وقتی مطمین می‌شوم ذهنش آن قدر درگیر قصه است، که حواسش پرت شده، شروع میکنم:«اینها همان قوم مستضعفی هستند که فرعون زنانشون رو به کنیزی می‌برد و بچه‌هاشون را ذبح می‌کرد و مرداشونو غلام خودش قرار می‌داد. ☘️ بعد از چندین بار رایزنی و معجزه آوردن جناب موسی، بالاخره حضرت موسی که وعده داده بود، نجاتشان می‌دهد، یا فرعون و روسای قومش، قرار گذاشتن که مردم رو آزاد کنن. اما فرعون بازهم زیر قولش زد اینجا دیگر خدا طوفان و ملخ و آفت و قورباغه و خون را بر سرشان نازل کرد، بعد بازهم قوم فرعون سراغ موسی آمدند که؛ نجاتمان بده. 🌸 وقتی موسی نجاتشون داد، قرارشد بنی اسراییل را آزاد کنن اما باز اونها را تا دریا تعقیب کردند و می‌دانی که فرعون تا لحظه آخر ایمان نیاورده بود. فقط موقع غرق شدن گفت:«یقین کردم خدای موسی حقه» که جبرییل بهش گفت:_حالا دیگر ایمانت به درد نمی‌خوره و بدنت مایه عبرت کفار، به ساحل می‌رسه. حالا فکر می‌کنی با این همه داستان، بنی اسراییل چطور از خجالت حضرت موسی دراومدن!؟ داشت صفحات اعراف را تورق می‌کرد، گفت:_نمی‌دونم. مومن شدن و از اون به بعد، به خدمت موسی دراومدن؟ 🌸لبخند روی صورتم نشست. پس معلوم بود خوب دارد طاقت می‌آورد:_نه مادر. یه محض اینکه از دریا عبور کردن، کسایی رو دیدن که دارن بت میپرستن. به موسی علیه السلام گفتن:_میشه برای مام یه بت که مارو یاد خدا بندازه، بسازی تا مثل این قوم، دورش بگردیم؟ موسی ناراحت شد و نصیحتشون کرد. 🌸 بعد که به راهشون ادامه دادن و باوجود معجزاتی که از ایشون دیده بودن، وقتی حضرت موسی فقط سی روز و بعد هم چهل روز،به مناجات برن،وقتی برگشتن با صحنه پرستیدن گوساله طلایی مواجه شدن. این‌قدر عصبانی شدن که یقه داداششون گرفتن و گفتن چرا مراقبشون نبودی؟ برادرشون گفت:«برادرجان اینا داشتن فرقه فرقه می‌شدن و من نخواستم بینشون تفرقه ایجاد کنم.» خلاصه که یکی از مومنترین‌هاشون از پاقدم جبرییل، خاک برداشته بود و مجسمه ای از طلاهای همه درست کرده بودو باعث شده بود صدای باد توش جوری بپیچه که صدا بده. مردمم ساده لوحانه، اونو پرستیدن. ☘️متعجب نگاهم می‌کند:_ مگه مومن نبودن؟ چرا ولی خیلی راحت همه چیزو فراموش کردن. _خدا چیکار کرد؟ _بهشون گفت:_چون همه شون باهم گناه کردن، توبه دسته جمعی هم باید بکنن و تو تاریکی همدیگرو بکشن و این یک توبه سخت شدـ _بعدش دیگه درست شدن؟ خب قصه‌های دستور یه کشتن گاو و بهانه هاشونو که برات تو جز اول گفته‌ام. بعد از اینم خواستن که خدا رو ببینن و حضرت موسی هفتادنفر از علماشونو با خودش یه طور برد و اونجا با صاعقه بی‌هوش شدن بعضیام میگن مردن و دوباره با معجزه زنده شدن. بعدم که قصه ارض معهود رخ داد. 🌸پس بنی اسراییل یعنی پسران یعقوب بد بودن؟ آهی می‌کشم و می‌گویم؛_نه دقیقا. بین همون‌ها توی یک بازه زمانی هفتاد نفر پیامبر و وصی زندگی می‌کردن و خب خیلی‌هاشون هم توسط مردمشون کشته شدن. ☘️نسل پیامبر و اهل بیت ماهم به حضرت اسماعیل می‌رسن، اما خب قوم پر ماجرا و مایه عبرتی بودن. برای همینم هست که خدا تو قرآن، قصه‌های مختلفی ازشون تعریف کرده تا مایه عبرت ما باشند. _عجب. نمی‌دونستم. چه جالب. و دوباره صدای احمد دباغ، توی هال می‌پیچد. ✍محــــــــــــــــنــــــــ❤ـــــــــــــا @almohanaa