در خانه مان زود خوابیدن عادت است.
منزل از ۱۰به بعدرو به سکوت می رود...
تنها لامپ روشن طبق معمول اتاق من است...
یه روزهایی اسمش اتاق عملیات بود باخودم میگفتم نباید لامپش خاموش شود به جز ساعاتی از شب که خداوند در سوره مزمل فرموده شب را برای ارامشتان افریده ایم:)
اما این روزها نمیدانم اسمش را چی بگذارم...
اصلا الان اینجا قرار است چکارکنم هنوز هم اتاق عملیات است؟
واقعا این روزها از شدت ناراحتی و خجالت دلم میخواهد اب شوم بروم داخل زمین...
میخواستند میشد..
میخواهیم نمی شود!
خدای من ناشکری نیست ولی از این همه بی عرضگی و نشدن ها دارم کم می اورم
گاهی از ترس های عجیب رنج میبرم ولی همیشه سعی میکنم به ان محل نگذارم...
ولی تاکی...!؟
تمام روزجمعه فکرم درگیر روز قبلش پنجشنبه بودانقدر فکرکرده بودم که مخ درد گرفتم تمام نورون های مغزم ورم کرده بود هنوز هم درگیرش هستم...ول کن نیست!
امشب همکه انگار قرار نیست بلند شوم بروم به استقبال خواب..
چرا به علت اینکه دوباره بوی کنسلی به مشامم خورده...
واقعا گاهی دلم میخواد بگویم ازاین همه بی عرضگی"خلصنی یارب"
#مابهدردنخورها
@alrahill