سید بحرالعلوم:::نقل شده است كه روزى حاكم بروجرد بديدار پدر سيد بحرالعلوم رفت . بعد از ملاقات ودر هنگام مراجعت ، در حياط خانه چشمش به بحر العلوم كه كودكى بود ، افتاد . پدر سيد اورا به حاكم معرّفى نمود وحاكم ايستاد واظهار مهربانى زيادى نسبت به سيد كرد ورفت .
بعد از رفتن حاكم ، سيد نزد پدرش رفت وگفت : بايد مرا از اين شهر ببرى كه مىترسم به هلاكت بيافتم!
پدرش سبب را پرسيد وسيد گفت : زيرا از وقتى كه حاكم نسبت بمن محبّت نمود ، قلبم به او مايل شده است وآن بُغض ودشمنى كه بايد نسبت به حكّام ظالم داشته باشم ، ندارم!ديگر اينجا جاى ماندن نيست .
وبه اين دليل سيد از بروجرد هجرت نمود..
درباره او اين چنين گفته اند : از خصوصياتش ، كم سخن گفتن بود مگر در مسائل علمى ويا در ذكر ونام خدا . اغلب درحال انديشه وسكوت وياد خدابود وبيشتر نگاه خودرا به زمين ، خيره مىساخت وبطرف بالا نگاه نمىافكند . وقتى در ميان مردم مىنشست مثل اينكه درنماز ، ودرحال تشهّد است ودستهاى مباركش را بر رانهايش مىگذاشت . وقتى از او سؤالمىشد ، براى جواب دادن ، صورت را بالا مىآورد وبا چشمهاى پرمحبت به سؤال كننده نگاه مىكرد وجواب مىداد . ملاقات كننده هرگز از ديدار وى سير نمىشد وهميشه آرزوى ديدار دوباره مىكرد .
هنگام راه رفتن ، بطرف راست وچپ نگاه نمىكرد واگر كسى همراه او مىخواست راه برود ، توجه نمىكرد كه او كيست . نظر ونگاه او فقط براى كارهاى ضرورى ولازم بود .
از نظر عظمت ومهابت ، درمرتبهاى بود كه مردم نمىتوانستند ، مسائل خودرا بسادگى با او درميان بگذارند تا اينكه سيد بزرگوار تبسّم مىكرد . وقتى لبهاى او تكان مىخورد وسخن مانند مرواريد از دهان مباركش مىريخت ، انسان را بياد خدا وآخرت مىافكند . دوستان وهمراهانى داشت كه مسائل را مطرح مىكردند . اگر كسى از ابهت سيد ، نمىتوانست حرف بزند ، سيد اشاره به همراهان مىفرمود ، تا سؤال آن شخص را مطرح كنند .
عبادات ومناجات بحرالعلوم را بايد از مسجد وحرم نجف ومسجد كوفه پرسيد . او مىكوشيد ، قدم درجاى پاى مولاى متقيان بگذارد . على وار در مسجد كوفه مناجات مىكرد . صداى نجواى سينه سوز او براى دوستدارانش ، شنيدنى بود . در مناجاتها برخود مىپيچيد ، گويا خطاب پيامبر صلىاللهعليهوآله به ابوذر را مىشنيد كه : اى اباذر! خدا را چنان عبادت كن كه اورا مىبينى . اگرتو اورا نبينى ، او تو را مىبيند .
اوكارها وساعات كار را تقسيم نموده بود . وقتى سياهى شب همه جارا فرا مىگرفت ، مقدارى از شب را صرف تحقيق وآماده كردن مقدمات درس وبحث مىكرد . بعد از آنكه چشمها بخواب مىرفتند ، اين انسان كامل ، باخداى خود ، راز ونياز مىكرد . از تمام وابستيگهاى مادى دست مىكشيد وبطرف مسجد كوفه مىرفت . گاهى نصف شب وگاهى در وقت طلوع فجر ، به آنجا مىرسيد . و .