روضه شب جمعه:از همین جا دل هایمان را روانه کنیم قبرستان بقیع، برای غربت و مظلومیت ائمه ی بقیع اشک بریزیم مخصوصا برای امام صادق.
سلامی خدمت آقا امام صادق عرضه کنیم: السّلام علیک یا اباعبدالله یا جعفربن محمد؛
سلام ما بر مزار معطر صادق
که مثل ماه می درخشد به آسمان بقیع
ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است
برای صادق زهرا مدینه، محزون است
منصور دستور داد نیمه ی شب به خانه ی امام صادق ریختند. امام صادق را با سر برهنه و بدون رو پوش به حضور او آوردند. منصور با کمال جسارت و خشونت به آن حضرت گفت: ای جعفر! با این سن و سال آیا شرم نمی کنی که خواهان ریاست هستی و می خواهی بین مسلمانان فتنه و آشوب به پا کنی؟
شمشیرش را از غلاف بیرون کشید، تا گردن امام را بزند. نا گاه رسول خدا را در برابر خود دید، شمشیر را در غلاف گذاشت. برای بار دوم همین کار را کرد و باز رسول خدا را در برابر خود دید. برای بار سوم نیز تکرار شد، باز رسول خدا را در برابر خود دید. سر انجام از قتل امام منصرف گردید..
یا رسول الله یک شمشیر برهنه دیدی و طاقت نیاوردی. اما در کربلا زینب بالای تل آمد، دید شمشیر ها بالا می روند، همه در یک محل فرود می آیند. غبار بلند شد. زینب، حسین را نمی بیند. نتوانست تحمل کند دست هایش را بر سر گذاشت، صدا زد: وا محمّداه، وا علیّاه، وا اماماه، وا حسیناه...زینب امد تو گودی قتلگاه. بدن برادر را نمی بیند...گلی گم کرده ام می جویم اورا. به هرگل می رسم می بویم اورا.گل من یک نشانه در بدن داشت..یکی پیراهن کهنه به تن داشت....صدای ضعیفی شنید اُخَیَ الَیَ...زینب بدن برادر را از زیر شمشیر و نیزه ها بیرون اورد.اما نشناخت. صدا زد:ا انت اخی. ا انت ابن امی؟ایا تو برادر منی؟تو پسر مادر منی؟....و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون....