امام هیچ گاه فرزندان خود و دیگران را که مشغول بازی بودند و سر و صدا می کردند را نهی نمی کرد، مگر در مواقعی که آسیب و آزار به همسایه می رسید، حاج احمد آقا از کوچکی بسیار پرشور و پر انرژی بود و با هم بازی های خود، بازی می کردند، در حین بازی سنگی برداشته می شود و شیشه ای می شکند، صاحب خانه به امام که از درس برمی گشتند، اعتراض می کند و می گوید که فرزند شما شیشه منزل ما را شکسته است(البته دقیق یام نیست مشکلی که برای همسایه پیش آمد، چه بود) امام به منزل می آید و به احمدآقا می گوید، شما با بچه ها در کوچه بازی کردید و فلان کار را انجام دادید؟ احمد آقا می گوید: بله!، امام می گویند: همین جا بایست تا من بروم لباسم را دربیاورم و تو را تنبیه کنم، امام می روند داخل اتاق و لباس ها و عمامه را در می آورند و می آیند و می بینند که احمد همان جا ایستاده، می گوید: همین جا بایست تا من بروم وضو بگیرم و بعد تو را تنبیه کنم، امام وضو می گیرند و می بیند احمد هنوز ایستاده، احمد آقا می گوید به هر حال امام مقداری من را تنبیه کردند و رفتند، اما دو تا فرصت به من دادند تا فرار کنم.