عید قربان سال 1397هجری قمری حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای متقی همدانی در منزل حجة الاسلام آقای اصفیایی به درخواست حاضرین شرح شفای همسرشان توسط امام عصر ( عج ) را این چنین بیان کردند : بعد از این که [دو] فرزندم در اثر سرمادرگذشت ، بنده و همسرم از این موضوع خیلی ناراحت بودیم . اما من خودم را به وسیله کتابهایی از قبیل مسکن الفؤاد مرحوم شهید تسکین می دادم . لکن همسرم به هیچ عنوان آرامش پیدانمیکرد و مرتبا گریه میکرد و تاب و توان از او گرفته شده بود . هرچه ایشان رادلداری می دادیم و او را از عوارض این بی تابیها متذکر میکردیم ، فایده ای نمیکرد . تا این که روز دوشنبه ای وقتیکه به نزدیکی منزل رسیدم ، حضور و رفت و آمد همسایه ها ، مرا نگران ساخت . جلو رفتم ، متوجه شدم که حال همسرم به هم خورده به طوریکه رنگ او زرد و پاهایش از حرکت افتاده فقطچند کلمه با من صحبت کردو دیگر نتوانست به صحبت ادامه دهد . به دامادم تلفن کردم . ایشان دکتر رزاقی را آوردند و پس از معاینه تشخیص داده شده که ایشان سکته کرده و فلج شده است به طوریکه وقتی به پای او سوزن می زدند حس نمیکرد . دکتر دانشور را هم نیز جهت معاینه آوردیم و تشخیص ایشان هم سکته بود . به برادرانش در تهران اطلاع دادیم آنها آمدند و با هم تصمیم گرفتیم که ایشان را به تهران ببریم . شب جمعه اخوی ایشان به قم آمد تا همشیره خود را به یکی ازبیمارستانهای تهران ببریم . در آن موقع حال ایشان خیلی بد بود ، به طوریکه نه چیزی می خورد ، و نه چشمش چیزی می دید . برای حرکت باید چند نفر زیر بغلش را می گرفتندو بلند میکردند . من از دیدن این منظره مضطرب شده و به اتاق خود رفتم و دعای مختصری خواندم . تصمیم گرفتم به امام عصر ( عج ) توسل پیدا کنم ولی با توجه به کرده های خود ، از توسل جستن مستقیم به حضرت ولی عصر ( عج ) خجالت کشیدم . ولی به خداوند عرض کردم :خدایا ! هر چه هستم آفریده توام . تو را به ذات مقدست سوگند ! که ولی خود را مامور شفای بیمار من قرار بده . در همان حال به خواب رفتم و ساعت چهار بعد از نیمه شب به عادت همیشگی برای انجام نماز شب از خواب بیدار شدم و در همان اتاق وضوگرفتم . سر و صدایی از حیات شنیده می شد لکن با خود گفتم :شاید صدای مهمانهاباشد . به هر صورت بعد از نماز شب و دعا نزدیک اذان صبح به حیات آمدم دخترم را که پس از مرگ دو برادرش هیچگاه او را خندان ندیده بودم بسیار خوشحال دیدم ، پرسیدم چه شده ؟ گفت :مادرم را شفا دادند ! من در کنار مادرم خوابیده بودم ناگهان مادرم صدازد بلند شوید ! و از آقا بدرقه کنید . خودش هم نیز بلند شد و تا وسطحیاط راه افتاد . گفتم :مادر چه میکنی ؟ گفت :مگر نمی بینید ؟ آقا دارند تشریف می برند ، وقتی مادرم به خود آمد گفت :من خواب هستم یا بیدار ، آقای سیدیکه نه چندان پیر و نه چندان جوان بود به بالین من آمد و فرمود :بلند شو ، شفا یافتی . دیگر گریه نکن و دواهم نخور . اکنون می توانم راه بروم . آقای متقی ادامه دادند که من دیدم اثری از فلجی و زردی رنگ و نابینایی چشم در او دیده نمی شد ، او قبلا به روماتیسم هم مبتلا بود آن مرض هم به کلی رفع شد و تا کنون که از این جریان ده ماه می گذرد هیچ اثری از آن کسالتها در او دیده نمی شود و به طور کلی سکونت و آرامش خود را پیدا کرده و دیگر گریه و زاری نمیکند . البته من نمی گویم توسل من ، به تنهایی مؤثر بوده است ، چرا که همسر من خودش خانمی باتقوا و اهل توسل است ، او معمولا زیارت عاشورا و زیارت جامعه و دعای عهد را همه روزه می خواند ، در ضمن یکی از برادرانش هم در همان شب جمعه در مشهد در حرم مطهر حضرت رضاعلیه السلام تا به صبح برای شفای خواهرش احیا و توسل داشته است . حضرت آیت الله العظمی اراکی وقتی این قضیه را شنیدند ، در خطبه نماز جمعه آن را برای عموم حاضرین بیان کردند و از همه خواستند که آن را برای دیگران بیان کنند و اضافه کردند که جا دارد که همه شهر قم را برای قدوم مبارک امام زمان ( عج ) چراغانی کنند .