6- من می توانم یکی از بهترین بنده های پروردگار مهربان باشم.
7- من می توانم هر روز از هر لحاظ بهتر و بهتر شوم . چون اشرف مخلوقات هستم.
8- من می توانم زیبایی های کوچک را هم دوست بدارم ،حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشد.
9- من می توانم انشاهای زیبا بنویسم. من می توانم متن کتاب را بدون غلط بخوانم.
10-من می توانم به سیب سرخ آرزوهایم برسم به شرط آن که فانوس همت را با خودم بردارم.
وباز در یکی از روزها ،بچه ها به تمام دبیران کارت دعوت دادند تا در تعزیه ی "نمی توانم " شرکت کنند و مضمون کارت این بود که :
به اطلاع عموم می رسانیم که روز ....مورخه ....ساعت.....الی ....بعد از ظهر ،مجلس ترحیمی برای تازه گذشته ،مرحوم "نمی توانم" در محل نماز خانه و با حضور تمام دانش آموزان و دبیران ،برگزار خواهد شد. بدین وسیله از شما دعوت به عمل می آید تا در تعزیه ی آن مرحوم ،شرکت و سپس همه با هم برای بدرود همیشگی بر سر مزارش حاضر می شویم.
وجالب بود که همه چادر مشکی پوشیده بودند و زار زار گریه هم می کردند. عده ای هم خرما و حلوا درست کرده بودند و در مجلس پخش کردند. مانده بودیم گریه کنیم یا بخندیم. مجلسشان خیلی واقعی جلوه می کرد. بازیگران خوبی تشریف داشتند. تابوت نمی توانم را توی حیاط یردند و در باغچه مدرسه ،نوشته هاو نمی توانم های بچه ها را چال کردند!