خداي كريم و كدخدا كريم در تاريخ اردبيل و دانشمندان آمده: «نقل نمود از براي نويسنده، جناب آقاي شيخ عبدالحسين نجفي بشيري كه، شنيدم از بعضي ثقات در اوائل يا بحبوحه تحصيلات اردبيلي در نجف اشرف، كاغذي از طرف مادرش ميرسد كه از نجف اشرف به اردبيل تشريف ببرد، و اظهار اشتياق زيادي هم در آن نامه مرقوم بوده. معظّم له به اعتبار وجوب اداي حق مادرش اجابت نموده، عازم اردبيل ميشود. وقتي كه اهل «نيارق تشريف فرمايي اردبيلي را ميشنوند، از نهايت اشتياق به استقبالش شتافته و كسي در نيارق نميماند مگر كدخداي محل كه اسمش «كريم» بوده. علي الظاهر، مشاراليه معروف به فسق، و مُدْمِنِ خمر بوده، به استقبال نميآيد. تصادفا در شب ورود، اردبيلي در عالم رؤيا ميبيند كه، كدخدا وفات نموده به محقّق تذكر ميدهند واجب است براي تو تشييع جنازه كريم كدخدا؛ بلكه كفن و تجهيز را هم خودت مباشر باش. محقّق از خواب بيدار ميشود. چون به سابقه كدخدا اطلاع داشته ميگويد: حتما خوابم رحماني نيست. بار دوم نيز همين خواب را ميبيند؛ باز ميخوابد. بار سوم ميبيند كه ميگويند كدخدا از دنيا رفت و صبح شده برخيز و تجهيز كدخدا را به جا بياور. اردبيلي از خواب بيدار ميشود به قصد وضو بيرون ميآيد. ملاحظه ميكند كه همسايگان به يكديگر خبر ميدهند كه البشاره كريم كدخدا به درك جهنم واصل شده. اردبيلي به صحّت خوابش كه رحماني بوده پي ميبرد ولي در تأويل خوابش تأمّل مينمايد. بعد از فراغ از فريضه صبح، خودِ محقّق مباشرت به تجهيز و تكفين مينمايد، و همه از اين پيش آمد و تشييع وي در تعجب فرو ميروند. بالجمله، بعد از اتمام تجهيز وي، از زن كدخدا سؤال مينمايد كه حقيقت وقايع شب گذشته را براي محقّق گزارش دهد. زن كريم ميگويد: جناب شيخ! شوهر من معروف به فسق و فجور بود. شب گذشته گفت: اي زن من امشب رفتني هستم حالم منقلب است، جاي مرا در حياط خانه پهن كن. من به گفته او عمل كردم، ديدم كه كريم چشمهايش را به طرف آسمان و ستارگان چرخانيد با قيافه تائبانه و چشم اشكبار گفت: اي خدا تو ميداني مقدس اردبيلي گناه نكرده است، اگر او را ببخشي برايت هنري نيست، بلكه هنر آن است كه آن كريم علي الاطلاق، اين كريم مجرم و عاصي و فاسق را ببخشد. محقّق، به محض شنيدن اين كلمات به زن كريم ميگويد: رحمت خدا به وي شامل گشته و از گناهانش در گذشته است».