کُمیت اهل کوفه است، او به زبان عربى شعر مى گوید، امروزه همه استادان از شعر او به بزرگى یاد مى کنند. کُمیت بهخاندان پیامبر علاقه دارد، در زمانى که محبّت به این خاندان جرم است، او از عشق و محبّت به خاندان پیامبر دم مى زند.
او از مظلومیّت على(ع) و از کربلا و شهادت حسین(ع) سخن مى گوید، با اشعار خود، اشک ها را بر دیده ها جارى مى سازد.
وقتى او به سفر حجّ رفت و در سرزمین «مِنا» با امام صادق(ع) دیدار کرد، او به امام گفت:
ـ آیا اجازه مى دهى تا شعر خود را بخوانمـ این روزهاى بزرگ وقت خواندن شعر نیست و باید مشغول عبادت بود.
ـ شعر من در مورد شما باه پیامبر است.
اینجا بود که امام دستور داد تا نزدیکان او جمع شوند. وقتى همه آمدند، امام به کُمیت فرمود: «اکنون شعر خود را بخوان».
کُمیت شروع به خواندن کرد، شعر او در مظلومیّت حسین(ع) بود: «کانَ حُسَیناً وَالبَهالیلُ حَولَهُ... گویا حسین و یاران او را مى بینم که دشمنان دور آنان حلقه زده اندتا آنان را به شهادت برسانند، من کسى را ندیدم که مانند حسین(ع) این گونه غریب مانده باشد، هیچ کس مانند حسین(ع) سزاوار یارى نبود...».
صداى گریه بلند شد، کُمیت از غربت حسین(ع) گفت.
کدام غربت؟ عصر عاشورا، وقتى که حسین(ع) فریاد برآورد «آیا کسى هست مرا یارى کند؟». افسوس که فریاد او را جوابى جز شمشیرها و تیرها نبود...
امام صادق(ع) دست هاى خود را به سوى آسمان گرفت و چنین دعا کرد: «بار خدایااز تو مى خواهم بخشش خود را بر کُمیت ارزانى دارى و همه گناهانش را ببخشى، خدایا! به کُمیت آن قدر لطف کن تا او خشنود شود».
به راستى کُمیت چگونه خشنود مى شود؟ آیا همه ثروت دنیا مى تواند کُمیت را خوشحال سازد؟
هرگز، اگر کُمیت به دنبال پول و ثروت بود که حال و روزش این نبود، کافى بود یک شعر براى حکومت بگوید. راز این دعاى امام بعدها روشن خواهد شدبعد از آن امام دستور داد تا هزار سکّه بیاورند، امام آن سکّه ها را همراه با پیراهن خود به کُمیت دادند.
کُمیت نگاهى به سکّه ها کرد و گفت: آقاى من! من شما را براى پول دوست نداشته ام، اگر من دنیا را مى خواستم،
نزد اهل دنیا مى رفتم، من شما را براى خدا دوست دارم، من پیراهن شما را قبول مى کنم زیرا این پیراهن براى من تبرّک است، امّا پول را قبول نمى کنم».38
امام لبخندى زد، سخن کُمیت به دل امام نشست، آرى! شیعه واقعى کسى است کهاهل بیت(ع) را براى خدا دوست دارد.
نمى دانم این سخن امام را شنیده اى: «هر کس در مورد ما اهل بیت یک بیت شعر بگوید، خدا در بهشت خانه اى به او عنایت مى کند»؟39
اکنون دیگر مى دانى که منظور امام از این سخن، کسانى مانند کُمیت مى باشد که جان خویش بر کف گرفته اند و براى دفاع از حقّ و حقیقت شعر مى سرایند.
شعر کُمیت مانند پُتک محکمى است که بر مغز حکومت کوبیده مى شود و همچوننورى است که دل ها را روشن مى سازد و کاخ استبداد را ویران مى کند.
کُمیت در مدح از خاندان پیامبر شعر مى گوید و ظلم ها و ستم هاى حکومت را بیان مى کند، براى همین است که حکومت اُموىّ این فرمان را صادر کرد: «کُمیت را دستگیر کنید و دست و پایش را قطع کنید و خانه اش را خراب کنید و او را بر بالاى خرابه هاى خانه اش به دار آویزید».
وقتى کُمیت این فرمان را شنید، چنین گفت: «در عشق به آل محمّد(ص)انگشت نما شده ام، اى کسانى که به خاطر این دوستى، مرا کافر مى خوانید، بدانید که این سخن شما نزد من بى ارزش است».
اکنون ولید به شاعران جایزه زیادى مى دهد، او دم از شعر مى زند، امّا مأموران حکومتِ او در جستجوى کُمیت هستند و سرانجام او را مى یابند و با شمشیر به او حمله مى کنند و او را مجروح مى کنند و کُمیت مظلومانه در خون خود مى غلطد.
پسر کُمیت در آخرین لحظات عمر پدر بالاى سر پدر است، کُمیت از هوش رفته است، بعد از مدّتى کُمیت به هوش مى آید و سه بار مى گوید: «خدایا! آل محمّد» و جان به جان آفرین تسلیم مى کند.40
به راستى کُمیت در آن لحظات چه دید که چنین گفت، هیچ کس نمى داند، او به آرزوى بزرگ خویش رسید، اکنون زمانى است که دعاى امام صادق(ع) مستجاب مى شود: «بار خدایا! به کُمیت آن قدر لطف کن تا او خشنود شود»، آرى، گویا کُمیت در آخرین لحظات عمرش، خود را در آغوش مولایش على(ع) دید و جانسپرد و به راستى هر کسى این سعادت را ندارد که در راه اهل بیت(ع) شهید شود.