🐬
در زندگی
لحظه های خیسی هستند
که حس می کنی
همراه هوا شسته می شوی
- سبک و زلال –
در حوالی هوشت
اتفاقهایی دارد می افتد ،
شادی خاک را می بینی ،
لبخند سنگ را .
می رقصی به همسرائی باد
همپای شاخه ها و علفها،
لحن گیاه را می فهمی ،
لهجه ی ماه را
و همراه پرندگان،
پرواز می کنی بر فراز تنت.
**
در زندگی
لحظه های خیسی هستند
که عموما لابلای آهن و سیمان گمشده اند.
اما همین که قلبت فشرده شود
-به لبخند قشنگی ، تلفن ناخواسته ای ، نم نم بارانی حتی –
از قوطی آهنیت بیرون می آیی،
هوای بلور
چکه چکه می لغزد روی لبت ،
مزمزه می کنی:
شوری شان شیرین،
درست مثل حس دوست داشته شدن،