🐬 در زندگی لحظه های خیسی هستند که حس می کنی همراه هوا شسته می شوی - سبک و زلال – در حوالی هوشت اتفاقهایی دارد می افتد ، شادی خاک را می بینی ، لبخند سنگ را . می رقصی به همسرائی باد همپای شاخه ها و علفها، لحن گیاه را می فهمی ، لهجه ی ماه را و همراه پرندگان، پرواز می کنی بر فراز تنت. ** در زندگی لحظه های خیسی هستند که عموما لابلای آهن و سیمان گمشده اند. اما همین که قلبت فشرده شود -به لبخند قشنگی ، تلفن ناخواسته ای ، نم نم بارانی حتی – از قوطی آهنیت بیرون می آیی، هوای بلور چکه چکه می لغزد روی لبت ، مزمزه می کنی: شوری شان شیرین، درست مثل حس دوست داشته شدن،