💎خاطره ای از شهید پیچک برای عبرت این روزهای ما... خیابان جمهوری من و غلام علی داشتیم جایی می رفتیم من از یک مغازه برایش بستنی خریدم ولی غلام علی لب به بستنی نزد بستنیش رو تو آستینش قایم کرد آورد خونه گفتم چرا مادر بستنی ات را نمی خوری؟ گفت: شاید بچه ای بستنی را دست من ببیند رسیدیم خونه، رو کرد بهم و گفت: مامان بستنی من آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد... حالا همه اش 7 سال داشت 🔹حواسمون باشه امشب از غذاها و پذیرایی های عکس استوری نکنیم. •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•