🌺به نام خدا🌺 زمانی نه چندان دور ،یه پسری 👦با خانوادش زندگی میکرد که خیلییییی باهوش بود و شیطون. برا هوشش همینقدر بس، که قبل از رسیدن به سن بلوغ به درجه ی اجتهاد میرسه😳 برا شیطنتشم اونقدر بگم برات ، موقعی که باباش دنبالش میکرده تا بگیرتش،وسط بدو بدوها🏃‍♂️ آیه سجده دار‌ میخونده که پدره هم مجبور بشه در اوج سرعت به سمت سجده شیرجه بره و پسرم الفرار😜😂 همین پسر ، بزرگتر که میشه علی رغم سن کمش یکی از عالمای بزرگ زمان خودش میشه😊 روزی موقع سفر به کربلا،تو راه ،زمانی که سوالای حل نشدش تو ذهنش مانور میدادن،🤔 یه آقای جوون و موقری رو میبینه که بعد از کمی گپ و گفت، متوجه میشه که انگار جواب تمام سوالای حل نشدش پیش این آقاس😃 اونم که از خدا خواسته😊،تمام سوالاتش رو پشت سر هم میپرسه و جوابای کامل و خفنی هم ازش میگیره👌 تا میرسه به این سوالی که آیا تو غیبت کبری ،میشه امام زمان رو دید؟؟ که درهمین حین چوبی که دستش بوده ،می افته زمین.. اون آقاهه هم خم میشه و چوب رو از رو زمین برمیداره🙂 و میده به دست جوون و در جوابش میگه چطور نمیشه دید وقتی که الان دستاش تو دستاته🤝 جوان از شدت شوق و هیجان از حال میره و وقتی هم به هوش میاد دیگه امام زمان رو اونجا نمیبینه😕😔 آره رفیق ، تو از اونی که تصورش رو هم بکنی به این امام مهربون نزدیک تری🙃 ❤️ علامه حلّی عالم بزرگ شیعه حاج قاسم