هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
کمکـــــــــ ... کمک ... بی‌عفت‌م کرد ... کمک ... صدای جیغ‌ش آنقدر بلند بود که معصومه با آن خواب سنگین‌ش که حتی جُفتَک ساناز هم نتوانست آن را بیدار کند، بیدار شد بعد از چند ثانیه ساناز با یک حرکت انتحاری خودش را روی من انداخت و کنار گوش من غرید تو ... چطور جرأت کردی ... بیشعور بعد رو به زهره ادامه داد خواهر نگران نباش انتقامتو ازش میگیرم حالا من نمی‌دانستم باید بخندم یا از درد موهایم که دور دست معصومه پیچیده شده بود و قدرت عجیب غریب ساناز که وقتی عصبانی میشود حسابی زیاد میشود، گریه کنم ساناز رو به پریسا و سارینا که مطمئنا مثل همیشه آرام یک گوشه ایستاده‌اند و با چشمان گشاد شده که نشانه ی این است که هنوز بروزرسانی نشده‌اند ما را نگاه میکنند گفت چرا مثل بز منو نگاه میکنین برین از تو انباری طناب بیارین... ᪥┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄ @reihanebano1401 ᪥┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄᪥