یه رفیقی داشتم مثل خودم جامونده بود و هرسال اربعین و هر روز که دلمون میگرفت مرهم هم بودیم براش مداحی میخوندم اروم میشد باهام حرف میزد اروم میشدم میگفتیم ماهم بالاخره میریم میریم باهم میریم ان‌شاءالله روزگارمون به این حرفا خوش بود .... عید شد .. رفت کربلا و من موندم دوباره جامونده قرار بود باهم بریم :)💔 ولی خب خوشحال بودم یکیمون کربلایی شده بر گشت 😄 اون رفته بود و بیتاب من نرفته بودم و داغون تا میخواستم حرفی بزنم میگفت از کربلا نگیا تا میگفتم ک .... میگفت خدافظ .. اون تحمل نداشت و من داغون بودم💔 اون کربلایی شده بود و من جامونده بودم😄💔