وقتی مردم اشغال کشور را جشن گرفتند!
این روزها رسانههای دولتی انگلیس که رضاخان را در اطراف قزوین کشف و بر گرده ملت سوار کرد، فراوان سخن از دیکتاتوری در ایران میگویند و با تمام وجود، در کوره آشوب و اغتشاش در ایران میدمند! آنان بیخبری جوانانی را هدف گرفتهاند که تصوری از دیکتاتوری انگلیسساخته ندارد و درصدد است با توطئهگری، آب رفته سلطه را به جوی کشورمان بازگرداند. در این برهه، بازگشت به گذشته و بازخوانی خاطرات آنان که شاهد دیکتاتوری خشن و توحشآمیز رضاخانی بودهاند، بههنگام و حتی ضرور به نظر میرود.
شاید یکی از نشانههایی که به مدد آن میشد از شدت اختناق و دیکتاتوری رضاخان سراغ گرفت، شادی مردم در پی خلع و اخراج رضاخان در شهریور 1320 بود. کمتر در تاریخ پیش آمده است که ملتی اشغال کشور خود به دست اجانب را جشن بگیرد، صرفا به این دلیل که سایه یک دیکتاتور خشن از سر او کم شده است. مردم در آن سال، چراغانی نیمهشعبان را باشکوهتر از هرسال برگزارکردند و عزای حسینی(ع) را نیز. این رفتارها گرایش مردم به چیزهایی را نشان میداد که قزاق سالها آنها را ممنوع ساخته بود.
راوی فقید دراینباره آورده است:
«اگر جنگ جهانی دوم اتفاق نیفتاده بود، جو خفقان همچنان در ایران ادامه داشت و واقعا برای انسان تأثرانگیز است ملتی از اینکه کشورش اشغال شده است، جشن بگیرد. 20 شهریور سال 1320 بود که رضاشاه فرار کرد. آن روز مردم شیرینی، نقل و شربت پخش میکردند و کسی هم بحمدالله نمیتوانست جلوگیری کند. یادم هست بر سر زبانها افتاده بود که وقتی رضاشاه از ایران رفت، پاسبانی به خانهای که برای فرار رضاشاه جشن گرفته بودند، رفت و با اعتراض گفت: آقایان! اینجا چه خبر است؟ خفه شوید و این مراسم را جمع کنید! افراد خانه هم بیرون آمدند و گفتند: آقا! حوضی که آب ندارد، قورباغه نمیخواهد، برو پی کارت! پاسبان با آنها درگیر شد. آنها هم ریختند سرش و او را خلع لباس کردند و او با پیراهن و زیرشلواری فرار کرد! آنچنان فشار، خفقان و فجایع در این مدت بهوجود آوردند که شاهد چنین واکنشهایی بودیم. وقتی رضاخان با آلمانیها پیمان دوستی بست و میخواست زیر لوای هیتلر حکومت کند، به جرم آلمانوفیلی، وی را از حکومت برداشتند. مردم خوشحال بودند؛ چون ایرانی وطنش به جانش بسته است، اما چرا در اشغال مملکتشان جشن گرفتند؟ برای اینکه از شر بیدینی رضاشاه آزاد شده بودند. رضاشاه دو عیب بزرگ داشت: بیدینی و فساد مالی و ناموسی، که آن را به حد اعلا رسانده بود، و الا زمامدار بود؛ زیرا جاده هم کشید، اشرار و راهزنها را هم سرکوب کرد. البته بعضی از بیگناهها هم در بین آنها بودند. همه اینها بود، اما در مقابل متأسفانه آن حرص شیطانی مالپرستی که دو استان مازندران و گیلان را سرتاسر به نام خودش کرد و فجایعی که در دوران او بود، فراموشنشدنی است...».