انسان طالب وهم و گمان
به علامه بهاء الدین خرمشاهی
طبع انسان ، طالبِ وهم و گمان
بر خُرافه ، عقل او شد نردبان
بهر توجیه رسومی بیاساس
میکند تأویل و تفسیر و قیاس (۱)
گرچه باورهاش جز اوهام نیست
بیخرافه صبح او را شام نیست
کاسهٔ سر را ز جهل انباشته
نام آن را هم خرد بگذاشته
همچو آن طفلی که قوتش شد لبن (۲)
بیخرافه ، کِی تواند زیستن؟
آنچنان بر وهم خود دارد یقین
سنگ را خواند خدای راستین!
بر تعصب نام ایمان داده است
گویی از بطن تعصب زاده است
بس که بر لاطائلات ابرام کرد (۳)
آدمیّت را چنین بدنام کرد
مستعد باشد به بُت پرداختن (۴)
از یکی لعبت ، خدایی ساختن (۵)
میدمد در خیکی از اندازه بیش
پس به حیرت افتد از مخلوق خویش
هِی کند تلقین ِ خویش و دیگران (۶)
تا که کاهی را کُند ، کوهی گران (۷)
خود چو این اوهام را باور نمود
پیش پای بُت بیفتد در سجود
با چنین اعمال ننگین و سخیف
نام خود بنهاده انسان شریف!
از سنایی ، طُرفه مضمونی شنو (۸)
تا ازو پندی نیاموزی ، مرو
میکشی با دستِ خود ، نقشی ز دیو
پس ز ترسش میکنی بانگ و غریو؟! (۹)