افسر عراقی دست را گرفت تا بلندش کند...اما او خیال شدن نداشت!گروهبان جلو آمد و با قنداقه تفنگ بر سر رضا  کوبید و او را بیهوش کرد😭.افسر عراقی توجهی به نداشت و حواسش بیشتر به و روی سینه اش بود... 🍃⚘🍃 صدای تیر اندازی از طرف گشتی های ایرانی ناگهان او را هشیار کرد و تصمیم گرفت هر دو را با خود ببرد.اما بار دیگر با مقاومت آنها رو به رو شد.افسر عراقی در حالی که خشم و کینه در چشمانش موج میزد،ناگهان ایستاد و کارد کمری اش را از غلاف بیرون آورد. افسر را به پشت خوابانده بودو به نیرو هایش دستور داد دستش را ببندند😭.سربازان عراقی به طرفش دویدند و ضربه ای به سرش زدند.رضا هنوز از هوش نرفته بود و در بی حالی تیزی کارد را پشت گردن خود احساس میکرد😭 و با فشار بعدی کارد در گردنش فرو رفت و خون به بیرون فوران زد😭😭 🍃⚘🍃