🔸چند روزی از شهادت حسین قجهای گذشته بود که نزدیک گلزار شهدای زرینشهر دیدم مردی تا چشمش به تصاویر حسین افتاد،بغضش ترکید و گریه کرد.
🔹علت را که پرسیدم؛ گفت، «خاطرهای از او دارم که هروقت به یادم میآورم، جگرم آتش میگیرد.یک شب با چند تا از دوستانم کنار زاینده رود بساط عیش و نوش، مسکرات و موادمخدر راه انداخته بودیم که یکدفعه صدای پایی به گوشمان خورد و پاسداری را در تاریکی دیدیم.
🔸تا آمدیم وسایل را جمع کنیم آن سپاهی مرا به نام صدا زد و خیلی خونسرد گفت، «راحت باشید.» جلوتر که آمدم، دیدم حسین قجهای است. زیاد از او شنیده بودم. خیلی ترسیدم. دوستانم هم همینطور.
🔹از خجالت و ترس سرمان را پایین انداخته بودیم. ولی او برادرانه گفت، «بنشینید و به کارتان ادامه دهید.» مانده بودیم چه کار کنیم. آمد نشست کنارمان.
🔸یک سیخ کباب برداشت و شروع کرد به خوردن، درحالیکه به تک تک ما اشاره میکرد، گفت، «من کباب میخورم و شما مشغول شرب خمر و اعتیاد خود باشید تا ببینیم که کداممان عاقبت به خیر میشویم؟» بعد هم اسلحه و حکم خود را به ما نشان داد و گفت، «اگر بخواهم دستگیرتان کنم، برایم کاری ندارد.
🔹خودتان هم میدانید که از عهدهاش برمیآیم ولی شما را به خدا قسم میدهم که به جوانی خودتان رحم کنید و دست از این کارها بکشید. دنیا و آخرت خودتان را خراب نکنید! سعی کنید باعث افتخار جامعه باشید، نه این که سربار جامعه شوید. بگذارید دیگران ما را سرمشق قرار دهند نه این که اعمال ما را ملامت کنند.»
🔸واقعا شرمندهاش شدیم. همه وسایل معصیت، حرام خوارگی را با دست خود از بین بردیم.
@amerine_serat