به من چه نداریم!
اسنپ رسید. سوار شدیم.رانندهی خوش اخلاقی نصیبمان شده بود. مادرم کرایه را پرداخت کرد. خیلی زود رسیدیم. پیاده شدیم. بانک شلوغ نبود. کمی کیفیت و جای وسایل نسبت به ۶ ماه پیش تغییر کرده بود. البته کارمندان بانک هم خوشاخلاقتر شده بودند. هرچند قبلا هم خوب بودند. عده کمی جلوی هر باجه ایستاده بودند. میدانستم که مثل دفعات قبلی، کار من به باجه آخری مربوط میشود. جلوی دستگاه رفتم تا شماره بگیرم که دیدم کار نمیکند. ناچار از مادرم خواهش کردم روی صندلیها بنشیند. خواستم کمتر خسته شود. رفتم جلوی همان باجه آخر. بعد از سلام کوتاهی از مسئول باجه پرسیدم برای رفع مسدودی کارتم همانجا منتظر شوم؟ کارتم را خواست تا روی پیشخوان و توی نوبت بگذارد. یک آقایی آمده بود چک داشت. گفت بیرون شلوغ است. دیرم شده. شما میتوانید اینجا سریعتر کارم را انجام بدهید؟ با روی گشاده به او هم گفت بله. حتما.
یک خانم قد بلند و هیکلی جوان هم توی صف بود. درست کنار من و پشت به من ایستاده بود. چشمم افتاد به وضع موهایش. خواستم بیخیال شوم. اما یادم آمد امام زمان هم حتی برای مکروهات هم امربمعروف و نهیازمنکر میکنند. از بی مسئولیتی کردن خجالت کشیدم.دقت کردم. خانوم آرایش هم داشت. با خودم فکر کردم ایشان احتمالا اعتقاد به حجاب نداشته باشد. پس راه دوم را انتخاب کردم.
گفتم خانوم ببخشید. برگشت به سمت من. به سلام کردم. با او احوالپرسی کردم. تا اینجا همه چیز خوب بود. پرسیدم الان که شما تشریف آوردید بانک اگه طبق قانون با شما برخورد نشه حقتون رو ضایع کنند ناراحت میشید؟ گفت بله! متعجب بود اما هنوز همه چیز آرام بود. گفتم خب خودتونم پس قانون رو رعایت کنید دیگه. گفت کدوم قانون؟ گفتم حجاب!
دیگر همه چیز آرام نبود. دیدم جز پوشش روی زبانش هم کنترل ندارد. چون با بی ادبی جواب داد. اگر بگویم ناراحت نشدم دروغ است. اما از ضعف شخصیت آن خانم ناراحت شدم. بابت کارم خوشحالم. خیلی از افراد فکر میکنند خب این تذکر من چه تاثیری دارد؟ تاثیر این نیست که من با دم مسیحایی به یکباره او را متحول کنم. من سهم خودم را ایفا کردم. اگر حجاب او را یک بوته گل تصور کنیم، شاید برای به شکوفایی رسیدنش مقدار بیشتری آب و نور دریافت کند. من یک قطره، یک کلمه یک لبخند یک اخم به او بدهکار بودم. نتیجه را به خدا واگذار میکنم. گاهی اسر در آینده اتفاق میافتد. آن زن را میبخشم. چون خیلی ناآگاه بود. چون میگفت تو که حجاب داری چی بهت دادن ؟ نمیدانم مگر آنها که چراغ قرمز را رد نمیکنند بخاطر رعایت قانون چیزی دریافت میکنند؟
اما آنها که امربمعروف و نهیازمنکر کردن را کنار گذاشتهاند نمیبخشم. تعداد زیادی آدم آنجا بود که اگر آموزش دیده بودند، اگر آمِر بودند، میتوانستند به آن زن کمک کنند. هر کس به روشی. اما همه بیتفاوت بودند. مثل چند عدد ربات!
کسانی که به آن زن حقپذیری را یاد نداده بودند آنها هم .... راستی چقدر به اطرافیانمان یاد میدهیم که جواب تذکر تشکر است؟!
اما به یک خانم دیگر کمک کردم. داشت از امامزاده بیرون میرفت. نوزادی در بغل داشت. به او لبخند زدم. گفتم سلام مامان خانوووم خدا حفظش کنه واست. تشکر کرد. گفتم موهاتون یه کوچولو پیداست. خواسته باشید من کوچولوتون رو نگهمیدارم. شما درست کنید. دوباره بدمش بغلتون. خوشحال شد. آنقدر ناز و خواستنی بود که بی اختیار گفتم سلام عزیز دل عمه! بعد هم با بسم الله الرحمن الرحیم بغلش کردم. برایش صلواتی فرستادم. مادرش روسری اش را مرتب کرد. و نوزادش را بغل کرد. کلی تشکر و دعای خیر کرد. حس خوبی بود. بخصوص که آن خانوم محترم دعا کرد خدا یکی از این گوگولیها به من هم بدهد. حتی تصورش هم شیرین بود.
به بعضیها با اشاره دست و لبخوانی تذکر حجاب دادم. اتفاقا تاثیر داشت. خیلیها هم خودشان محجبه بودند. صبر میکردم. بعد از سلام کوتاهی، میگفتم چقدر حجاب بهشان میآید. یا میگفتم خدا امواتتون رو بیامرزه چه خوبه که شما حجاب دارید.
رانندهای که با او به خانه برگشتیم یک پسر جوان بود. سیگار میکشید. اما فوقالعاده مودب و متین بود. گفتم داداش ببخشید اجازه میدید یه سوالی بپرسم؟ گفت بفرمایید گفتم سیگار بسته ای چند میخرید؟ گفت بستگی داره. گفتم خب همینی که الان شما خریدید چقدره؟ گفت ۲۰ تومن. گفتم خب آبمیوه چی؟ اون چقدره؟ گفت مثلا رانی ۱۰ تومن
گفتم خب من یه پیشنهادی میدم. بهش فکر کنید. ناراحت که نمیشید. گفت نه
گفتم خب چطوره هر بار به جای سیگار آب میوه بخرید؟ هم خوشمزهست هم ضرر سیگار رو نداره. گفت زیاد نمیکشم آخه. روزی یه دونه اونم بشه ۱۰۰۰ تومن. گفتم به هر حال ما دوست داریم شما سلامت باشید. میتونید چیز دیگه ای که دوست دارید بخرید. چیزی که ضرر نداشته باشه. میتونید چند وقت یکبار بخرید. نه هر روز.
در کل روز خیلی خوبی بود. چقدر تعداد آدمهای حق پذیر زیاد شده. و تعداد آدمهای مهربان و با حجاب.