بال‌های پرواز
. همینجوری که جورابامو میپوشیدم با اون دختری که وضو می‌گرفت حرف میزدم پرسیدم به سن تکلیف رسیدی؟ گف
. بهش گفتم خیلی خب من بهت یه آدرس مجازی میدم برای بقیه شماره خودمم بهت میدم به مامانت اینا که گفتم بگو زنگ بزن یه بار دیگه که اومدم نماز جمعه براتون کتاب بیارم خیلی کتاب دارم یه دونه میارم ببرید بخونید اونو بیارید بعدی رو ببرید باشه؟ گفت باشه اون یکی دختر کوشولوعه اومد چادر اونم دادم رفتیم بیرون براش نوشتم دادم بهش رفت یه بچه دم وضوخانه نشسته بود مامانش می‌خواست ببره مشماشو عوض کنه گریه میکرد یه کم باهاش حرف زدم آروم شد مامانش که اومد منم اومدم واسه نماز☺️ به موقع رسیدم ولی 😄 .