امروز تجربه ی بسیار متفاوتی از امر به معروف داشتم
از کنار مادر و دختری رد میشدم.
مادر حجاب نیم بندی داشت که قابل قبول بود نسبت به وضعیت بد پوششی الان.
طبق معمول و طبق آموزش اساتید امربه معروف که بگید و رد بشید،فقط گفتم عزیزم روسریتو سر کن و بدون هیچ توقفی رد شدم!
کاری که همیشه انجام میدادم.طبق تجربه اگر غیر ازین میبود بحث و جدل و حتی درگیری محتمل بود.
اما اینبار خیلی فرق داشت.
ازونجا که خیلی تند راه میرم،حدود سه چهار متر دور شده بودم که صدای مادر دختر منو متوقف کرد.
با گفتن خوشگلم،خانومم!!
رومو برگردوندم ببینم چکارم داره.
با دست اشاره کرد که برم پیششون.
با تعجب و لبخند عمیقی رفتم جلو و گفتم جانم بفرمایید.
گفت:«اینطوری درست نیست میگید و رد میشد.باید بمونید و دلیل اینکه میخاین دختر من روسری سر کنه رو بهش توضیح بدید.»
خیلی جا خوردم و البته خیلی خوشحال شدم که آنقدر مودب و مهربون واکنش نشون دادن.
رو به دخترش کردم و گفتم شما الان باید هفده هجده سالت باشه گلم درسته؟
با خجالت و خنده قشنگش گفت بله.
مامانش دوباره با دلخوری گفت که اینطوری قشنگ نیست میگید و میرید،بچه های این دوره گستاخن نوجوونا باید قانع بشن،باید براش توضیح بدید که چرا باید روسری داشته باشه،من بهش میگم قانون کشور اینه باید باهاش کنار بیای.
گفتم خب اینجا امکانش نیست،ممکنه شما فرصتشو نداشته باشید،یا من عجله داشته باشم.
یا هر دلیلی،وظیفه من تذکره چون دلم میسوزه،الان این دختر ناز شما حیف نیست اینطوری بیاد و آسیب ببینه و خلاصه کلی با هم گپ زدیم و با دخترک حرف زدم و دلایلی که فکر میکردم بیشتر میتونه کمکش کنه آوردم.
در آخر هم با پرسیدن اسمش و آرزوی خوشبختی براش از هم خداحافظی کردیم،سونیای هفده ساله روسریشو سرش کرد و رفت.
و من موندم و این فکر که چقدر کم گذاشتم....
#طرح_نور
#امربه_معروف
خاطرات دیگران