اون کار امربهمعروفی مهم رو انجام دادم خداروشکر ♥️🌱
ممنونم که دعا کردید.
یه مطالبه محترمانه از جای مهمی بود برای احیا
قرار بود برسونم به کسی تا لطف کنه برسونه به اون مسئولین. وقتی مطالبه رو نگاه کرد خندید گفت ماشاءالله خودت یه تنه حکومتی هستی برای امربهمعروف ونهیازمنکر 😂 تو دلم گفتم از لطف خدا و دعای امامه . ولی جواب دادم استاد تقوی تربیتمون کرده برای این راه. خدا خیرش بده.
گفتم دعا کن خدا به این تلاشها اثر و به اثرش برکت بده
دیگه از اونجا اومدیم دلتون نخواد مامانم یه کم آبلیمو خرید. اونم با حساسيت های خودش... دبه رو شست، لیموی شسته رو دوباره شست 😄
بردیم اونا رو گذاشتیم امامزاده. مامانم زیارت کرد. نشست. چادرشو کشید روی دبهها تا کسی دلش نخواد و هیچی نگه و بره و زندگی ما رو آباد کنه.
منم رفتم بیرون داروخانه برای پای بابام (دعاش کنید زودتر خوب شه، دیابت داره) دارو و پماد و سرم و ... گرفتم.
بعدم رفتم سراغ یه مغازهای
یکی از خواستگارام طبق معمول آدم مذهبیای بود. بعد این آدرس مغازه باباشو داد و گفت برادرم اونجا کار میکنه. دامادشونم روحانی بود. به هم نمیخوردیم جواب رد دادیم. ولی خیلی حرص میخوردم که نتونستم اونا هم وارد دورهها کنم. یه نفرم یه نفره. اونا که یه قبیله بودن.
بعد با خواهرم نشستیم فک کردیم. به شمارههاشون نمیتونستیم توی پیامرسانها پیام بدیم چون لو میرفتیم. خواهرم گفت اون مغازه که آدرس داد! داداشش که نیومده خواستگاری 😁 پس تو رو نمیشناسه. و اونجا به هوشش آفرین گفتم . کلی هم ذوق کردم که این فرصتو از دست ندادم. امروز رفتم اونجا تراکت بردم. گفتم امربهمعروف و واجبه و ووو بنده خدا مخالفت نداشت اما میگفت دیگه نمیشه به مردم چیزی بگی
گفتم هر جایی روش خودشو میخواد مثلا اینجا که دارید کار میکنید نمیشه به مردم مستقیم بگید ولی با روشهای دیگه میتونید
و کلا جاهای دیگه بین خانواده و فامیل و بستگان هم با هدیه و ... راه بسیاره
قانع شد.
بعد که قانع شد گفتم به بقیه مؤمنین هم بدین. اگه روحانی و طلبه هم میشناسید(نگفتم دامادتون😂) به اونا بگید عدد ۲ رو بفرستن. دوره اونا خلاصهتر و تخصصی تره من تراکت روحانیون رو دیگه نتونستم بخرم.
گفت آره دامادمون اتفاقا روحانیه باشه بهش میگم
اون لحظه من درونم این شکلی بود 👇
مییییدونستم😜 ولی به روی مبارک نیاوردم و سکوت پیشه کردم.😁
بعدم بهش تعداد بیشتری تراکت دادم گفتم عمده مشتریاتون مذهبی هستن اگه دیدین کسی اهلشه بهش بدید.
ولی کم بهش دادم. چون کم توی کیفم بود.
دیگه خریدام تموم شد رفتم امامزاده اونجا هم چند نفرو دعوت کردم. بعد با مامانم اسنپ گرفتیم برگردیم
راننده پسر جوونی بود که در کمااااال ناباوری داشت قرآن گوش میکرد. من صدای اذان مسجد جامع رو توی بازار شنیده بودم بعید بود قرآن برای رادیو باشه چون قرآن قبل از اذان پخش میکنن رسانهها. برای اطمینان سوال کردم داداش رادیوعه؟ گفت نه. وای منو میگی؟ از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم. حس پرواز داشتم ازینکه یکی داره دلی یاد خدا میکنه و قرآن میخونه.
ولی خودمو کنترل کردم. خانموار نشستم. بعد دنبال راهی میگشتم سر حرفو باز کنم بکشونم به امربهمعروف ونهیازمنکر . چقدم آشنا بود آیات . پرسیدم کدوم سورهست. گفت یاسین
باز پرسیدم داداش ببخشید میشه یه لحظه قرآن رو نگهدارید صحبت میکنم بهش بی احترامی نشه؟
نگهش داشت
گفتم ممنون. میشه خواهش کنم بخاطر امام حسین علیه السلام یه کم از وقتتونو به من بدید؟
رسیده بودیم به یه چراغ قرمز یه نیازمند رد میشد یه پولی بهش داد و گفت بفرمایید. دیگه برام مسجل شد آدم اهل بندگی کردنه. امکان نداره کسی سوره ضحی رو بخونه و فقیرو دست خالی رد کنه.
گفتم از وصیت نامه امام حسین علیه السلام خبر دارید؟
گفت همون که شب عاشورا میگن به یارانشون؟ گفتم نه، اونی که به برادرشون محمد حنفیه نوشتن. توی اینترنتم هست میتونید بعدا جستجو کنید بخونید.
بعد گفتم از هدف قیامشون خبر دارید؟
گفت همین که زیر بار ظلم نرن و اسلام رو بر پا کنن
گفتن آفرین درسته. اینا هست دو تا واجب دیگه هم هست که خودشون گفتن
بعد اون قسمت وصیت نامه رو خوندم
گفتم حالا شما چقد با امربهمعروف ونهیازمنکر آشنایید؟ گفت همه مسلمونا باید بدونن دیگه منم کم و بیش
گفتم خدا خیرتون بده. بله درسته . به همه واجبه. ولی حیفه شما کم و بیش در جریان باشید بیایید تخصصی یاد بگیرید تا بتونید به بقیه هم یاد بدید
یه دوره ای هست.... و شروع کردم دوره رو توضیح دادن ... دیگه رسیدیم
چند تا هم برای دوستاش بهش دادم گفتم ازش عکس بگیره تا اگه با کسی مواجه شد که باید دعوت کنه اونو براش بفرسته 😁