یه موردم بود جلوتر ازما میرفت. همراه ۴ تا خانوم دیگه. یه نینی نازم داشتن.
دختره هی شالش میفتاد هی سرش میکرد.
پیادهرو شلوغ بود. بهشون رسیدیم. قبل ازینکه ردشون کنیم آروم صداش زدم :
دخترم! دختر خانوم! آبجی!
بالاخره متوجه شد با خودشم
گفت بله
گفتم
سلام حالت خوبه؟
جواب داد
ادامه دادم عزیزم من پشت سرتون بودم. داشتم رد میشدم. دیدم که چند بار شالت افتاد، اما شما دوباره سرت کردی. خواستم بهت بگم خیلی کار قشنگی میکنی که بخاطر خدا نمیذاری شالت بیفته. احترام خدا رو نگه میداری، ازت ممنونم واقعا.
جا خورده بود. تشکر کرد. حرفش که تموم شد گفتم دخترم شما که بخاطر خدا نگهش داشتی، بقیه موهاتم بپوشون عزیزم. خوشحال شدم دیدمت
بازم تشکر کرد و ما رفتیم
اما قبل ازینکه دور بشیم صداشونو شنیدم که اون یکیا با کنجکاوی میپرسیدن چی گفت؟ و اونو دوستشم با هیجان و خنده حرفامو برای هم تکرار میکردن
انگار خیلی براشون تازگی داشت این برخورد.
خریدمونم کردیم و اسنپ گرفتیم و برگشتیم ...
گفتم اگه الان ننویسم مث ماجرای آوین کوچولو میمونه وقت نمیشه و یادم میره ووو
بخصوص که احتمالا فردا خیلی خیلی سرم شلوغه
شمام خاطرات امربهمعروفی خودتونو بفرستید منتشر کنم همه استفاده کنیم☺️✨
♥️
@amershavim♥️