🔻بعد کلی معطلی ماشینی برای چذابه پیدا شد و راه افتادیم. خانم پیری جلو مینی بوس نشست. میگفت خواب مونده و همسفراش رفتن. 🔻کمی که گذشت متوجه شدیم فراموشی شدید داره و دائما حرف های نامربوط میزد. راننده که متوجه حالش شد ازش طلب پول کرد و اون تنها ۷ هزار تومن همراهش بود. یکی از مسافرها پسر جوان باغملکی بود به نام حسن و به راننده گفت نگران نباش. پولش رو من میدم‌. 🔻راه که افتادیم این مادر دائم بلند میشد و داد و بیداد میکرد. یا میگفت پول کرایه من پرداخت شده. یا میخواست از ماشین پیاده بشه. یا به راننده میگفت من رو برسون کوی نفت‌. در طول مسیر آرامش راننده و مسافرین رو به هم زده بود. و در تمام این مدت حسن آقا پسر جوان باغملکی که به نظر میرسید کارگر باشه با اون حرف میزد و آرومش میکرد. 🔻گاهی حسابی از کنترل خارج میشد و راننده ترجیح میداد پیادش کنه. اما حسن وساطت میکرد و دوباره جو آروم میشد. اما بعد از چند دقیقه دوباره داد و بیداد میکرد. 🔻خود حسن هم کلافه شده بود و برخی مسافرین دست توی گوششون میزاشتن تا چیزی نشنون. این وضعیت حدود ۸ ساعت ادامه داشت و حسن تا تونست این پیرزن را آرام کرد تا به چذابه رسیدیم. 🔻وارد مرز ایران هم که شدیم پیگیر پیدا کردن ماشین برای انتقالش به اهواز بود که پیرزن بازم بد قلقی میکرد. 🔻صداش کردم گفتم حسن آقا ثواب کل پیاده روی اربعین و زیارتت یک طرف ، این چند ساعتی که از این خانم مراقبت کردی یک طرف. 🔻این صحنه قشنگ ترین سکانسی بود که من از اربعین ۱۴۰۲ دیدم و اتفاقا معتقدم پیاده روی اربعین جایی است که امثال حسن آقا تربیت میشن و بروز میکنن. ✅️ @aminghafari_ir