📝... بابام قول داده بود اگه خوب درس بخونم و توی امتحانات آخر ترم کلاس سوم ابتدایی شاگرداول بشم واسم یه دوچرخه میخره...یه دوچرخهی قشنگ و مامانی که اندازهی خودِخودم باشه. نه بزرگتر و نه کوچیکتر. یه دوچرخه به جنس دوچرخهی آقاجون و بقیهی بچههای توی کوچه. یه دوچرخه که دیگه من رو از رو انداختن به بچهها واسه یه دور چرخسواری با دوچرخهی اونها بینیاز کنه.
کارنامهها اومده بود و من به جای ذوقِ اولین معدل ۲۰عمرم، ذوق دوچرخهی نیومدهای را داشتم که قرار بود باهاش کل کوچههای دوروبر رو بگردم و از گشتن با اون کیف کنم.
شب به پیشنهادِ بابا رفتیم مغازه و یه دوچرخهی نارنجی و نقرهای قشنگ دیدیم.سوار دوچرخهی خوشگل شدم و انتخابش کردم. دوچرخهی به اون بزرگی سوار موتور ما نمیشد و همین دلیلی شد تا اولین شبِ دلبستنم به اون دوچرخه با دوری ما از هم سپری بشه...شب از ذوق فردا و همسفرشدن با دوچرخهی نقرهای و نارنجی خوابم نمیبرد...باید صبح میشد تا بابا با یه وانت دوچرخه رو بیاره خونه...حالا سالهای سال از اون شب گذشته ولی شاید هنوز صبح نشده که دوچرخه و وانت به خونهی ما نرسیدند.
👆قسمتی از متن ارسال شده برای پویش قصه های کودکی با دوچرخه
🎁 در این پویش، بهترین خاطرات و قصه های مربوط به خاطرات کودکی با دوچرخه، برگزیده می شود و جوایزی نفیس تقدیم می گردد.
👈قالب ارسال قصه ها فیلم، صوت یا متن می تواند باشد. آثار خود را به نشانی زیر ارسال فرمایید.
📲
@HamedVaezpour
⏰مهلت ارسال قصه ها تا ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
❗️فقط تا آخر همین هفته فرصت برای ارسال خاطرات تان را دارید.
📱کانال دیده بان فرهنگ و هنر اصفهان را در ایتا دنبال کنید.
https://eitaa.com/ammaresf
#پویش
#خاطره_نویسی
#شناخت_و_خلق_درام
#دوره_نویسندگی