─═┅┅═༅🕊🌷🕊༅══┅─
🌖◁حاج حسن آقا ملاقاتهای خصوصی زیادی با رهبری داشتند. البته هر وقت نیاز بود، خدمت ایشان می رسیدند. کسی نبود که بخواهد وقت آقا را بگیرد.
🕊همیشه می گفت: من وقتی آقا را ملاقات می کنم که دستم پر باشد، باید ایشان را خوشحالی کنم، چون ایشان مشکلات و سختی ها را می دانند، هنر آن است که من با دست پر خدمت ایشان برسم.
🌀بعد از شهادت ایشان، من از همسر حضرت آقا پرسیدم: روز شهادت حاج حسن چه اتفاقی افتاد؟ ایشان گفتند: آقا آمده بودند منزل برای صرف ناهار که صدای انفجار بلند شد. ما از سر سفره بلند شدیم، بیرون را نگاه کردیم.
🕯آقا کمی استراحت کردند و بعد رفتند سر کارشان، شب که برگشتند خیلی ناراحت بودند. من پرسیدم چه اتفاقی افتاده، ایشان فرمودند که یکی از بهترین عزیزانم را از دست دادم.
─═┅═༅𖣔2⃣2⃣𖣔༅═┅┅─