هدایت شده از سیّدحُسین شَهید
4.02M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
چند ساعت ، از پایان عملیات گذشته بود پیروزی بسیار بزرگی اتفاق افتاده بود اما تلخ ترین پیروزی؛جبهه پیروزی پر خونی بود و چه خون های با برکتی. رفتیم بیمارستان پیش اسماعیل اسماعیل و سجاد_عفتی و سید_ابراهیم (شهید  ) که از بچگی با هم بودن و خیلی بهم وابستگی داشتن. اسماعیل تازه داغ مصطفی رو دیده بود و برا همین خبر شهادت سجاد رو بهش نداده بودیم. حتی نمیدونست که خودش هم نخاعش رو تقدیم به حضرت زینب س کرده. ما هم نمیدونستیم ، دکتر که این حرف رو بهم زد و عکس ها رو نشونم داد ، انگار دنیا رو سرم خراب شده اما رفتم تو اتاق  که اسی ( فرمانده‌ اسماعیل ) زد زیر خوندن: باید برای اینکه جونمو فدا کنم ، به حضرت علی اکبر اقتدا کنم.... بازم این فرمانده  بود که به همه روحیه ميداد. 🎥👆اولین ‌ساعات بعداز مجروحیت شهید زنده؛ جانباز قطع نخاع   در بیمارستان حلب. 👇 🍃🌺 @Asadullah_Ebrahimi http://eitaa.com/joinchat/4159045644Cadd99fd3e7 👆 اختصاصی سیّد_حُسین_شهید ...