فرزندان آگاه (۱۴) پدرم را تربيت مى كنم!!  مى گويند: روزى عده اى براى گردش به باغى رفتند. مشاهده كردند كه پسرى بى ادب پدرش را به درختى بسته و با چوب او را مى زند. گفتند: چرا پدرت را مى زنى؟ گفت: مى خواهم تربيتش كنم!!! گفتند: پدرت را مى خواهى تربيت كنى!! گفت: بله. واردين احساس كردند كه پيرمرد بدجورى گرفتار شده و پسر هم او را همين طور مى زند. دست و پاى پسر را گرفته و به كنارى كشيدند. پسر همين طور كه از روى خاك ها بلند شده و لباس هاى خود را پاك مى كرد، با ناراحتى و غرغر زنان گفت: واقعا كه دوره آخر الزمان رسيده است! گفتند: چه طور؟ گفت: خوب، معلوم است، آدم در اين دوران اختيار پدر خود را هم ندارد كه او را ادب كرده و كتك بزند! امام صادق عليه السلام فرمود: از رحمت خدا دور است كسى كه پدر يا مادرش را بزند. ملعون است كسى كه از فرمان پدر و مادرش سرپيچى كند. داستانى ديگر: آيت الله سيد احمد زنجانى مى نويسد: مردى در حضور يكى از علماء از برادرش شكايت كرد. كه او با من در مخارج مادرمان شركت نمى كند. ايشان شخصى را ماءمور كرد كه در ميان آنان اصلاح كند، آن شخص گفت: من برادرش را خواستم و با او در اين مورد صحبت كردم و به او گفتم: چرا در هزينه پرستارى از مادرتان به برادرت کمک نمى كنى؟ گفت: آقا به من مربوط نيست، زيرا ما با هم ديگر قرار داد بسته ايم و من هم طبق آن قرار داد عمل مى كنم. پرسيدم: چه طور؟! او گفت : ما قرار گذاشته بوديم كه پدر و مادرمان را تقسيم كنيم به اين ترتيب كه خرج پرستارى از پدر با من باشد و مخارج مادر با او. خوشبختانه شانس مرا يارى كرد و پدرم زود مرد! اكنون طبق قرار، خرج مادر به من مربوط نمى شود. همين كه اين سخن را شنيدم (شانس مرا يارى كرد و پدرم زود مرد) از بى مهرى آن شخص متعحب شدم..... @amn_org